زندان کشیده دور تنم گوش های هار دیوار شهر پر شده از موش های هار قلبی شکسته زیر لگد های منجمد کرکس نشسته در تن این قوش های هار زندانی ام به حبس ابد تا ته غروب در زیر چنگ و ناخن آغوش های هار دایم جویده است مرا زیر طعنه ها دندان تیز افعی خرگوش های هار له شد جهان بینش احساس آینه در زیر چرخ دنده ی خاموش های هار پایی شکسته بر سر زنجیرهای سرد بعضی تنیده بر لب در پوش های هار اینجا قبیله تا بن دندان مسلح است دورت حصار بوده از این جوش های هار خیاط شهر دوخته بر روی سرنوشت سربی به جای دکمه ی تن‌پوش های هار خون جگر به روی لبم حلقه بسته است از زهر بی نهایت دم نوش های هار زنگ صدای قافله ی مرگ می‌رسد سوت قطار ممتد چاووش های هار حالا بپوش رقص کفن را به مرگ خود تشییع میکنند تو را دوش های هار ... زینب - حسامی