هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»
هنگامى که او را با خود بردند و به اتفاق تصمیم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند و (مقصد خود را عملى ساختند.) به او وحى فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان با خبر خواهى ساخت. در حالى که آنها نمى دانند.
(سوره مبارکه یوسف/ آیه ۱۵)
🌹🌹🌹
❇ تفســــــیر
سرانجام برادران پیروز شدند و پدر را قانع کردند که، یوسف(علیه السلام) را با آنها بفرستد. آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه آنها درباره یوسف عملى خواهد شد و این برادر مزاحم را براى همیشه از سر راه بر مى دارند.
تنها نگرانى آنها این بود که مبادا پدر، پشیمان و از گفته خود منصرف شود.
صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارش هاى لازم را در حفظ و نگهدارى یوسف(علیه السلام) تکرار کرد. آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند.
مى گویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف(علیه السلام) را از آنها گرفت و به سینه خود چسبانید، قطره هاى اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف(علیه السلام) را به آنها سپرد و از آنها جدا شد.
اما چشم یعقوب(علیه السلام) همچنان فرزندان را بدرقه مى کرد، آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار مى کرد دست از نوازش و محبت یوسف(علیه السلام) برنداشتند.
اما هنگامى که مطمئن شدند پدر آنها را نمى بیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینه هائى را که بر اثر حسد، سال ها روى هم انباشته بودند بر سر یوسف(علیه السلام) فرو ریختند. از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکى به دیگرى پناه مى برد، اما پناهش نمى دادند!
🌼🌼🌼
در روایتى مى خوانیم: در این طوفان بلا که یوسف(علیه السلام) اشک مى ریخت و یا به هنگامى که او را مى خواستند به چاه افکنند، ناگهان یوسف(علیه السلام) شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جاى خنده است، گوئى برادر، مسأله را به شوخى گرفته است، بى خبر از این که تیره روزى در انتظار او است. او پرده از راز این خنده را برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:
فراموش نمى کنم روزى به شما برادران نیرومند، با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم: کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد، چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت، آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم.
اکنون، در چنگال شما گرفتارم و از شما، به شما پناه مى برم، و به من پناه نمى دهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او ـ حتى به برادران ـ تکیه نکنم .
به هر حال، قرآن مى گوید: هنگامى که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آراء تصمیم گرفتند او را در مخفى گاه چاه بیفکنند (فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ) آنچه از ظلم و ستم ممکن بود براى این کار بر او روا داشتند.
جمله أَجْمَعُوا نشان مى دهد همه برادران در این برنامه اتفاق نظر داشتند، هر چند در کشتن او رأى آنها متفق نبود.
اصولاً أَجْمَعُوا از ماده جمع به معنى گردآورى کردن است، و در این موارد اشاره به جمع کردن آراء و افکار مى باشد .
سپس اضافه مى کند: در این هنگام ما به یوسف، وحى فرستادیم و دلداریش دادیم گفتیم: غم مخور، روزى فرا مى رسد که آنها را از همه این نقشه هاى شوم آگاه خواهى ساخت، در حالى که آنها تو را نمى شناسند (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ).
همان روزى که تو بر اریکه قدرت تکیه زده اى، و برادران دست نیاز به سوى تو دراز مى کنند، و همچون تشنه کامانى که به سراغ یک چشمه گوارا در بیابان سوزان مى دوند، با نهایت تواضع و فروتنى نزد تو مى آیند، اما تو آن چنان اوج گرفته اى که آنها باور نمى کنند برادرشان باشى، آن روز به آنها خواهى گفت: آیا شما نبودید که با برادر کوچکتان یوسف(علیه السلام) چنین و چنان کردید؟ و در آن روز چقدر شرمسار و پشیمان خواهند شد؟!
این وحى الهى، به قرینه آیه ۲۲ همین سوره وحى نبّوت نبود، بلکه الهامى بود به قلب یوسف(علیه السلام) براى این که بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانى دارد، این وحى، نور امید بر قلب یوسف(علیه السلام) پاشید و ظلمات یأس و نومیدى را از روح و جان او بیرون کرد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۵ سوره مبارکه یوسف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃
http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat