هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»
و (در همین حال) کاروانى فرا رسید و مأمور آب را فرستادند (تا آب بیاورد). او دلو خود را (در چاه) افکند. (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! این کودکى است (زیبا و دوست داشتنى!)» و او را بعنوان کالایى (از دیگران) مخفى داشتند. و خداوند به آنچه آنها انجام مى دادند، آگاه بود.
(سوره مبارکه یوسف/ آیه ۱۹)
🌹🌹🌹
❇ تفســــــیر
به سوى سرزمین مصر
یوسف(علیه السلام) در تاریکى وحشتناک چاه که با تنهائى کشنده اى همراه بود، ساعات تلخى را گذرانده، اما ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهائى وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز به در آید.
چند روز از این ماجرا گذشت؟ خدا مى داند!
بعضى از مفسران سه روز و بعضى دو روز نوشته اند.
سرانجام، کاروانى سر رسید (وَ جاءَتْ سَیّارَةٌ).
و در آن نزدیکى منزل گزید، پیدا است نخستین حاجت کاروان تأمین آب است، لذا کسى را که مأمور آب آوردن بود، به سراغ آب فرستادند (فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ).
مأمور آب، دلو خود را در چاه افکند (فَأَدْلى دَلْوَهُ).
یوسف(علیه السلام) از قعر چاه متوجه شد که سر و صدائى از فراز چاه مى آید و به دنبال آن، دلو و طناب را دید که به سرعت پائین مى آید، فرصت را غنیمت شمرد و از این عطیه الهى بهره گرفت و بى درنگ به آن چسبید.
مأمور آب، احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامى که آن را با قوّت بالا کشید، ناگهان چشمش به کودک خردسال ماه پیکرى افتاد. فریاد زد: مژده باد! این کودکى است به جاى آب (قالَ یا بُشْرى هذا غُلامٌ).
کم کم، گروهى از کاروانیان از این امر آگاه شدند، ولى براى این که دیگران باخبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در مصر بفروشند، این امر را بعنوان یک سرمایه نفیس از دیگران مخفى داشتند (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً).
و در پایان آیه مى خوانیم: خداوند به آنچه آنها انجام می دادند آگاه است (وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۹ سوره مبارکه یوسف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃
http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat