🛑مستند داستانی أمنیتی حیفا 🖋حجه الاسلام محمد رضا حدادپور جهرمی 👁‍🗨قسمت پنجاه و یکم 🔵 رباب نوشته بود: وقتی به دروازه های الرمادی رسیدم، دیدم که افراد مسلّح فراوانی پشت دروازه های الرمادی آماده بودند... آنها تدریجا حملات خود را با 9 عملیات انتحاری شروع کردند... بعدا کاشف به عمل آمد که آن عملیات های انتحاری، توسط تروریستهای غیر عراقی از کشورهای سوریه ، انگلستان ، تونس ، لبنان ، تاجیکستان ، مغرب و ... انجام گرفته بود... مگر آنها از کی شروع به جذب و نیروگیری کرده بودند که انتحاری های آنها از چنین تکثر در ملیت مواجه بود؟!! 🔴 بلافاصله پس از وقوع انفجارها حملات زمینی افراد مسلح به سمت مواضع نیروهای مدافع شهر رمادی در بخش مرکزی این شهر سازماندهی و اجرا شده است... تصور جمع آوری این همه امکانات، اعم از نفربر و انواع سلاح و... بغل گوش رجال سیاسی و امنیتی عراق، بسیار مشکوک ارزیابی میشود... ⚫️ «جبار العسافی» که از افسران پلیس الرمادی بود گفت: نیروهای امنیتی شامل ارتش و پلیس، به صورت کامل از الرمادی عقب نشینی کردند و به منطقه النخیب در جنوب استان الانبار رفتند... این حرکت خیانت گونه، سبب شد که ورق به نفع تروریست ها برگردد و حداکثر ظرف کمتر از 15 ساعت، به تمام شهر سیطره پیدا کنند... 🔵 اینقدر اوضاع، پیچیده و حساس و بحرانی شده بود که حفصه داشت از یادم میرفت و حکم زن تنهایی داشتم که در خانه ای تنها بود و تعدادی جنایتکار، از راه «در» وارد خانه شدند... کلید هم داشتند... خیلی هم طبیعی وارد خانه آن زن شدند ... جلوی چشمش مردش را به قتل، خانه اش را به غارت، و عفتش را به یغما بردند... 🔴 حدود یک هفته در الرمادی سرگردان بودم... شبها با نان خشک و آب و باقی مانده سبزی ها و میوه های موجود در سطل های زباله و کیسه ها و بغل خیابان ها و پیاده رو ها خودم را سر نگه میداشتم... شاید به جرات میتوانم بگویم که در طول این مدت یک هفته، ده پانزده ساعت بیشتر نخوابیدم... مثل زن های دوره گرد و خیابانی زندگی کردم... مسائل زیادی به چشمم میدیدم که بیانش در اینجا... ⚫️ از اینکه مادرم حفصه را زخمی کرده و حفصه ترشحات از جا میگذارد و میشود پیگیری کرد اطلاع نداشتم... یکی از شب ها تصمیم گرفتم که به یکی از محله های نگه داری زنان تروریست ها نفوذ کنم... سابقه نفوذ در محله های محدود و محصور را داشتم... طبق تحقیقاتی که کردم، فقط همان یک محله بود که در الرمادی هم گردان زنان چریک تروریست داشت و هم محل زندگی زن و بچه های تروریست ها بود... 🔵 باید زمینه ماندگاری خودم را در آن اردوگاه فراهم میکردم تا هم از این آوارگی دربیام و هم بتونم منتظر طعمه ام باشم... دو راه بیشتر نداشتم... یا باید خودم را برای جهاد نکاح معرفی میکردم ... که این اصلا معقول و مشروع نبود ... و یا باید خودم را برای چریکی و مبارزه داوطلب جلوه میدادم... 🔴 آبرومندانه ترین و بهترین آن، راه دوم بود ... چرا که هم از پسش برمی آمدم و هم تجاوز و نکاح به زور، برای زنان مجاهداشان ممنوع بود... با هزار مکافات و اشک و گریه و التماس، قرار شد اول از من تست بگیرند... سپس اگر از پسش برآمدم در گردان النخسا قرار بگیرم و آموزش ببینم... 😱 نامردی محض بود... خیلی نامردی بود... مردی هیکلی و سعودی تبار با حدودا 120 کیلو وزن برای مبارزه با من تعیین کردند... مونده بودم که چجوری مبارزه بکنم که هم زنده بمونم و استخوان ها و گردنم نشکند و هم شک نکنند که این همه فنون را از کجا و چطوری یاد گرفته ام... ترجیح دادم که سالم بمانم تا اینکه بخواهند شک کنند و ... 😨 مبارزه شروع شد... به خاطر وزن زیادش، قدرت شدت و سرعت عکس العمل نداشت... حدودا ده دقیقه چرخیدم و خسته اش کردم... اما متاسفانه فقط خسته میشد اما عصبانی نمیشد... باید عصبانی هم میشد... به خاطر همین امر، جلوی چشم همه مردان و زنانی که میدیدند، ضربه محکمی به ......... زدم و فورا ازش فاصله گرفتم... تا دادش درآمد، همه خندیدند... موفق شدم... او از خنده همه ناراحت و عصبانی شد... مثل شتری شد که از دهانش کف و خشم بیرون می آمد و جلوی چشمانش هم خون گرفته بود... 👈 بانو حنانه همیشه میگفت که برای پی کردن شتر خشمگین، باید حتما به پشت سرش بروی... از روبرو خطرناک است... من هم اینقدر چرخیدم و چرخاندمش که سه ثانیه فرصت کردم پشت سرش قرار گرفتم... سرتان را درد نیاورم...‼️ بعدها پزشک انگلیسی تبار آنجا میگفت: به خاطر ضربه ای که به نخاعش زدی، حدودا دو روز در کما بود و بعد از آن، قسمت راست بدنش نیمه جان بود... به خاطر همین، داعش تصمیم گرفت که این همه گوشت را فقط برای انتحاری مصرف کند... ادامه دارد... @ShohadayEAmniat 💠💠💠💠‼️‼️‼️💠💠💠💠