💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 🛑مستند داستانی أمنیتی حیفا 🖋حجه الاسلام محمد رضا حدادپور جهرمی 👁‍🗨قسمت پنجاه و هشتم 🔷 غافل گیر کردن حفصه، با اون هوش و کارکشتگی بالا اصلا کار راحتی نبود .... حتی معتقدم که کار معمولی و بشری هم نبود ... بلکه فقط لطف خداوند و توسل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) سبب شد که اون مامور عالی رتبه رژیم غاصب صهیونیستی به دام افتاد ... بانو رباب در پایان گزارشش نوشته بود: 😡 حفصه سیاه شده بود اما هنوز نبض داشت ... بلند شدم و روی سینه این موجود کثیف اسرائیلی نشستم ... ابتدا چند خراش کوچک روی شقیقه هایش ... و سپس بانوک خنجرم، گودی پشت گردنش... مثل تکه گوشتی شده بود که فقط نفس میکشید ... چند لرزش شدید کرد... 😡 شاید در اون لحظه داشته یاد همه جنایت هایی میفتاده که در طول مدت عمرش مرتکب شده بود ... یاد شهید شیخ جعفر ... یاد گناهان بزرگی که در ابوغریب انجام داده بود ... یاد خیانتش به اسلام و خون شیعه های بیگناه ... یاد اینکه مثل آب خوردن آدم میکشت و فکر هیچ چیزی نمیکرد و... 💠 صدای سر و صدا شنیدم ... دیگه داشت اوضاع شلوغ پلوغ میشد... باید ولش میکردم ... دوس داشتم بازم پیشش باشم ... چند تا نفس دهان به دهان بهش دادم تا مطمئن بشم که نمیمیره... بعد پاشدم و خودم را مرتب کردم ... باید صبر میکردم تا چشماش نیمه باز کنه ... لگد آرامی بهش زدم ... انگشتان دستش حرکت کرد ... کمی هم گردنش را تکون داد ... خیالم راحت شد... 🔷 وقتی نشستم تا پوتینم را تمیز کنم، خم شدم و دم گوشش گفتم: اسم من رباب هست و اسم مادر بزرگوارم، بانو حنانه ... فکر نمیکنم سران اداره متساوا از دیدن تو خوشحال شوند ... چون تو از الان، نه تعادل داری و نه قادر خواهی بود که حتی عادی ترین کارهای خودت را انجام بدهی ... وقتی میزان تنفس و اکسیژن شخصی کمتر از میزان نیازش بشود و این سه نقطه مورد آسیب جدی قرار بگیرد، مرده متحرکی میشود که به احتمال قوی حتی زبانت را هم نمیتوانی بچرخانی... 👈 اما اگر زبانت کار کرد و توانستی به آنها حرفی بزنی، به آنها بگو که وضعیت حال حاضر تو، بخشی از ذلت برنامه ریزی شده ای است که برای اسرائیل طراحی کرده ایم... [در ادامه بانو رباب، از پروژه و مسائلی نام برده که ذکر آن به دلیل در حال اجرا بودن آنها صلاح نیست.] پایان گزارش بانو رباب ... شیعه ... اهل عراق... 🔷 دکتر عزیز در آخرین ملاقاتی که درباره این موضوع با او داشتم گفت: این پروژه که با محوریت دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی خط مقاومت انجام شد، تمام نشد و هنوز ادامه دارد... چرا که بچه های عراقی این پروژه، مدیون بچه های............. هستند که انصافا همیشه آخرین دستاوردهای فنی و تکنیکی را در اختیار بچه های ما قرار میدهند... 💠 بانو رباب، مجبور بود تنهایی برگردد ... اما خیلی تمیز عمل کرده بود... حدودا سه چهار روز دیگر هم آنجا مانده بود تا از ختم به خیر شدن ماموریتش مطمئن شود... او موفق شده بود که آن شب را برای داعش، تیره و تار کند و جشنشان را به عزای سنگینی تبدیل نماید ... نه تنها برای داعش، بلکه برای رژیم صهیونیستی هم به چنین روز افتادن مامورش خیلی سخت و سنگین بود... 🔷 بانو رباب، پس از چهار روز دیگر که آنجا مانده بود، با کمک بچه هایی که برای انتقال ایشان برنامه ریزی شده بود، به مقرّ برگشت ... او حتی استراحت و مرخصی هم نداشت و دقیقا فردای اون روز، راس ساعت هفت صبح، به سر کار آمد و ظرف مدت سه روز، گزارش کامل ماموریتش را هم نوشت و تقدیم کرد... 💠 تمام بچه هایی که از عراق، در این پروژه سهم داشتند، از بچه های مخابرات و سمعی گرفته تا ماموران عملیاتی، حدودا هفت نفر بودند و بقیه زحماتش از جمله طرح و نکته و سنجش میزان عملیاتی بودن و... به عهده بچه های ............. بود که خدا آنها را همیشه تایید نماید... 👈 [از بیان مشخصات دقیق بانو رباب معذورم اما ایشان حدودا 30 ساله و اصالتا عراقی و مسلط به چهار زبان زنده دنیا و دارای مدرک ارشد علوم سیاسی است ... ضمنا ایشان در حال حاضر، حدودا چهار ماه هست که با یکی از رزمندگان خوب و کارکشته مقاومت عقد کرده و خطبه محرمیت آنها در حرم امامین عسکرین در شهر سامراء منعقد شد... خدا به ایشان و زندگی و فرزندان آینده آنها برکت و سلامتی عطا کند...] @ShohadayEAmniat 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠