🍂 🔻 7⃣1⃣ سردار علی ناصری به رغم توصیه من، وقتی آقا محسن از وانت پیاده شد، علی هاشمی و دیگران دورش ریختند و طوری رفتار کردند که معلوم بود آن فرد دشداشه پوش پوتین به پا «شخصیتی» است. یکی از بومی ها به نام فهد، بلافاصله مرا صدا زد و گفت: - على، تعال ... تعال ... یعنی بیا... بیا...... به عربی گفت: - این محسن رضاییه! خون در رگهایم خشک شد. عادی گفتم: - نه، کدام محسن رضایی؟ این یکی از بچه های قرارگاه است. فهد با زیرکی پاسخ داد: - نه! من محسن رضایی را می شناسم. تو روزنامه عکسش را دیده ام. قبلا هم یک بار دیدمش. این محسن رضاییه نه. فهد، اهل روستای صویب بود. آدم باسوادی هم بود. گفتم: - نه. - بگو قسم به خدا. دیدم وضع دارد خراب می شود و اگر من بیشتر اصرار کنم، ممکن است شک کند، آهسته گفتم: - بله، این محسن رضاییه. می خواهد همین طوری بره هور را ببینه؛ اما تو به کسی نگویی ها. اگر پرسیدند، بگو محسن رضایی نیست. - باشه! . قایق بصری را که ده پانزده نفر جا دارد، آماده کرده بودیم. یک قایق چینکو» هم آماده شده بود. بومی ها کمی کنجکاو شده بودند. به آنها گفتم: - با علی هاشمی و چند نفر دیگر می خواهیم برویم سری بزنیم و برگردیم. در مسیر آبراه نیر و المساک با ترس و اضطراب و هراس به راه افتادیم. در هر قایقی سه نیروی بومی پاروزن بودند. بومی های همراه ما سید مطر، فهد میاحی و در قایق دیگر، حسن و جاسم هله چی و سید مطر بودند. در قایق ما، آقا محسن، غلام پور، علی هاشمی، حمید رمضانی و عباس هواشمی و در قایق دیگر، رشید، باقری، عزیز جعفری، امین شریعتی و یکی دو نفر دیگر سوار بودند. 🔅 پیگیر باشید چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat