ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 📖هنوز چند قدمی از میز خدمت دور نشده بود که پرستار صدایش زد. _ خانم دکتر ناصحی یه لحظه... پروین برگشت. نگاهی به او انداخت. دختر جوان مقنعه سفیدش را تکاند تا خورده‌های بیسکویت از روی آن بریزد. چند قدم نزدیک‌تر آمد و برگه‌ای به او داد و از کودکی گفت که پایش رفته روی مین و آسیب دیده است. _ میگن زنده موندنش معجزه بوده. پروین برگه را گرفت. بااینکه در تمام این سال‌های جنگ، کارش جراحی بود، اما کودکان جنگ‌زده قلبش را می‌آزرد. نگاهی به مشخصات کودک انداخت. هنوز نُه سالش نشده بود.. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123988 📘📘📘📘📘 🔺 🔻 🔸 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2154430515C2570438306