@soalahkam 🌷⚘🌷دامهای شیطان: حضرت رضا علیه السلام فرمود: شیطان نزد پیامبران می آمد و با آنها سخن می گفت. روزی یحیی علیه السلام به شیطان فرمود:«من می خواهم دام های تو را ڪه با آن مردم را به دام می اندازی، مشاهده ڪنم.» شیطان گفت:«بسیار خوب، فردا صبح نشانت می‌دهم.» روز بعد حضرت یحیی دید شیطان از سوراخی وارد اطاق شد، با صورتی مانند بوزینه و بدنی مانند خوڪ و چشمان دریده. او بدون چانه بود و دو دست در سینه و دو دست در شانه داشت. رگ‌های درشت پشتش در جلو و انگشتانش در پشت سرش بود. قبایی در بر ڪرده و ڪمربندی بسته و رشته های نخ سبز و قرمز از آن آویزان و زنگ بزرگی در دست گرفته و یڪ سپر بر آن آویخته بود ڪه قلابی آهنی درمیان آن قرار داشت. حضرت یحیی پرسید:«این ڪمربند چیست؟!» شیطان گفت:«این مجوسیّت است ڪه من برای آنها تأسیس ڪرده ام.» یحیی پرسید:«این نخ های رنگارنگ چیست؟!» شیطان گفت:«به وسیله آن زن ها را زینت می‌دهم تا مردان را فریب دهند.» یحیی پرسید:«این زنگ چیست؟» گفت:«این ساز و آواز است ڪه وقتی مردم شراب می خورند، آن را به صدا در میآورم تا رقص و پایڪوبی ڪنند.» یحیی پرسید:«از چه گروهی بیشتر خوشت می آید؟» گفت:« از زن ها، چون وسیله شڪار من هستند و من نقشه های خود را به وسیله آنان به انجام می‌رسانم. هر گاه مردمان صالح، مرا نفرین ڪنند فرار می ڪنم و به اجتماعات زن ها می روم. از سخنانشان بسیار شادمان می شوم و لذّت می برم.» حضرت یحیی پرسید:«این سپر چیست؟» شیطان گفت:«با آن دعای مردم صالح را از خود دفع می ڪنم.» حضرت یحیی فرمود:«آیا تاڪنون بر من پیروز شده ای؟!» شیطان گفت:«نه، هنوز نتوانسته ام، ولی از یڪ خصلت تو خوشم می‌آید. تو زیاد می خوری و این مانع می‌شود ڪه شب برخیزی و نماز بگزاری.» حضرت یحیی فرمود:«من اینڪ با خدای خود عهد بستم ڪه تا دم مرگ، دیگر سیر غذا نخورم.» شیطان گفت:«من هم عهد می ڪنم ڪه دیگر هیچ فرد صالحی را نصیحت نڪنم.» آن‌گاه از نزد حضرت یحیی علیه السلام بیرون رفت و دیگر برنگشت. 👇👇👇 @soalahkam🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹