⭕️👈حکایتی زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 مردی از خانه ای که در آن، سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک، بنگاه املاک رفت و از او خواست، کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای، بازدید خانه مراجعه کند. دوستش‌ به‌خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند... "خانه ای زیبا .... که در باغی بزرگ و آرام قرارگرفته، بام سه‌گوش، تراس‌بزرگ مشرف به، کوهستان، اتاقهای دلباز و پذیرایی، و ناهار خوری وسیع، کاملا، دلخواه برای خانواده‌های بچه‌دار..." صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را، دوباره خواند و صاحب خانه گفت: این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم می‌خواستم، جایی داشته‌باشم مثل این خانه‌ای، که تو تعریفش را کردی! ولی تا وقتی که تو نوشته‌ هایت، را نخوانده بودی نمی‌دانستم که، چنین جایی دارم!! ❣️خیلی وقت‌ها نعمت‌هایی را که، در اختیار داریم را نمی‌بینیم، چون، به بودن با آنها عادت‌کرده‌ایم، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهروبرادر، فرزند، دوستان‌خوب و خیلی چیزهای دیگه، که‌‌ بهشون، عادت کردیم... 🍃 🌺🍃 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين