در رو باز کرد بعد از سلام و علیک گفتم
_میشه بری دنبال ریحانه بیاد اینجا یکم با هم درس بخونیم
_آره تو بشین من الان میرم در خونشون بهش میگم
طاهره رفت و یه چند دقیقه بعد با ریحانه برگشتن نگاهش که به من افتاد
سلام کرد و گفت
_اومدی اینجا درس بخونیم
جواب سلامشو دادم
_آره چون که امتحان داریم با هم بخونیم بهتر درسُ متوجه میشیم
ریحانه نشست و سه تایی شروع کردیم به درس خواندن دارم دنبال یه فرصت میگردم که در مورد داداشش رضا ازش بپرسم. طاهره رو کرد به من و ریحانه
برم چایی بیارم دور هم بخوریم
ریحانه نگاهش رو داد به طاهره
_بشین کی چایی میخوره
ولی من که دوست داشتم بره تا فرصت پیدا کنم با ریحانه صحبت کنم سر چرخوندم سمت طاهره
_برو بیار من چایی میخوام دستت درد نکنه
طاهره رفت رو کردم به ریحانه
_مامانت امروز اومده بود خونه ما
ریحانه که اصلاً دلش نمیخواست در مورد این موضوع صحبت کنه ناچاراً ریز سرشو تکون داد
_اهوم
_تو میدونی برای چه کاری اومده بود
نگاه معناداری به من انداخت
_میخوای بگی خودت نمیدونی
ریز سرم رو تکون دادم
_فکر کنم برای خواستگاری
_وقتی میدونی دیگه چرا میپرسی
ریحانه من تو با هم دوستیم میتونم بهت اعتماد کنم
مکثی کرد خواست جواب بده که طاهره با یه سینی چایی اومد و هر دومون ساکت شدیم و به درس خوندنمون ادامه دادیم.
صدای زنگ خونه بلند شد طاهره رفت در رو باز کنه. سریع رو کردم به ریحانه.
میتونم بهت اعتماد کنم
آهسته جواب داد
_آره بگو چی میخوای بگی...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعهها و روزهای تعطیل داستان نداریم