[ذكر لا اله الا الله شیخ (حسن بلغاری) و تجربه به سدره بردن روح شیخ ] و می فرمودند - قدس سره - که از اینجا که ناف من است دهانی پیدا شد و الله الله گفتن آغاز کرد، همچو آواز کودکان و آن ذکر همچنان زیاده می شد تا به جایی که همه ذرات وجود بدین ذکر الله گویا شدند. بعد از آن به زبان آمد و لا اله الا الله گفتن آغاز کرد و در این حال ستانا خفته بودم و آواز ذکر خواندن من همچنان بلند شده بود که غلغله در لشکرگاه افتاده بود، چنانک همه مغولان از آواز من هیبت خوردندی و در آن حال دو مغول بهادر را فرستادند تا مرا فرو گیرند. در آن حال من دستی افشاندم. ایشان هر یکی به طرفی افتادند و از پیش من بگریختند و به نزدیک مغولان دیگر رفتند و گفتند که ما او را می دانیم و بارها آزمودیم این قوت او از جایی دیگر است و سه شبانه روز این ذکر لا اله الا الله میگفتم به آواز بلند که هیچ قطع نکردم و هر بار که لا اله الا الله می گفتم گوینده ای از سوی آسمان می گفت هان! تا نبُری که خواهی رسید؛ و من همچنان می گفتم و آن گوینده در مقابله هر ذکری همچنان می گفت که هان تا نبُری که خواهی رسید. بعد از سه شباروز آوازی شنودم که می خواهی که روح تو را همچنانک موی را از خمیر بیرون آرند، ببریم یا همچنانک فصّادی فصد کند بده تا ببریم. و روح مرا چنان بردند که فصّادی فصد کند و به مقدار آن حلق من درد کرد و روح من از دهان به در آمد و می بردند، اما من دستی نمی دیدم که او را برد و همچنین روح مرا از آسمان ها گذرانیدند و به سدرة المنتهی بردند. روح من از هیئتی که داشت از نور همچون هیئت انسان و از روح من تا دهان من نوری به مانند ریسمانی متصل بود و من در آن حال جسم خود را می دیدم و چون از سدره در گذرانیدند، بیش قالب را ندیدم و آن قالب انسانی که داشت از روح خلع کرد و بعد از آن روح گوهری بود همه بینایی و همه شنوایی و همه گویایی و همه دانایی چنانک از فرض عدم یکی است صفات فرض عدم لازم آید. }(کتاب مقامات شیخ حسن بلغاری صص ۴۸ و ۴۹) @soltannasir