.1 روز بعد عروسی، اولین بار شام رفتیم خونه مامان همسری... بعد شام من اصرار پشت اصرار که باید ظرفا رو بشورم، اونا هم میگفتن نه... آخرش پدر شوهرم واسطه شد، گفت چه اشکالی دار، عروسم هم دوست داره کمک کنه... وای، رفتم دیس رو بذارم تو سبد بالای کابینت یهو ول شد تو سینک و شیکست. یعنی هنوز دقیق یادمه، چطور همه چند ثانیه ساکت شدن، بعد تند تند حرف تو حرف آوردن که من خجالت نکشم....😁حالا بعدنا، مادر شوهرم چند بار بهم نشون داده که هنوز ظرفای جهاز خودشو سالم نگه داشته!!!!!😐یه بار دیگه هم الان یادم افتاد. من خودم محجبه نیستم، ولی جلوی شوهر خواهر شوهرم چون خیلی معتقده، همیشه یه شال میندازم... یه بار سر شام بود، وسط شام من به خاطر دخترم که تو اتاق داشت گریه میکرد پاشدم رفتم پیشش، شالمم در اوردم و چند دقیق باهاش بازی کردم، دوباره برگشتم سرشام. چندتا لقمه غذا خوردم، دیدم شال سرم نیست😁... دوباره خیلی شیک پاشدم رفتم تو اتاق شالمو سرکردم اومدم.... یعنی الان خودم موندم دارم چی رو میپوشونم آخه 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran