#World_Federation_Street_Fighter
دوستان هر چیزی رو که میبینید، میشنوید یا احساس میکنید
قبلش این بیاد به ذهنتون که همه چی خوب و بد داره
شاید این که الان میبینی یا حس میکنی میخواد چیزی بهت بفهمونه
چرا همیشه فقط با ترس باهاش روبه رو میشید
داستان من اینه که ما دنبال یه سری چیز های قدیمی و باستانی بودیم، که به متراژ ۱۰ متر چاه کندیم و به طول ۳۳ متر رفتیم جلو و ۱۳ متر دوباره رفتیم پایین ؛این چاه جوری بود که ماشین از توش رد میشد خیلی راحت پراید دور میزد
اونجا یه چیزی داشت به اسم موکل!
من بودم، پدرم بود و ۱۲ نفر دیگه که بینمون خوب و بد داشت
یک روز داشتیم میکندیم پدر من پائین بود یه فردی بود با دوستش از شهر همدان اومده بود ملحق شده بودن به ما داخلمون همه میگفتیم اینا دلشون پاک نیست انسان خوبی نیستن
واقعاً هم همینطور بود
یه روز پدر من پائین بود داشت مثل روزای عادی دیگه میگذشت با کندن که یهو دیدیم سطل رفت پائین داد انقد زد تا بالاخره یکی از این دو تا شنیدن و سطل رو فرستادن پائین فکر میکردیم میخواد خاک پر کنه 😥
ولی سطل اومد بالا دیدیم خالی و یه نامه توشه که نوشته منو بکشید بالا
بالا بر وصل کنید
ما سریع انجام دادیم پدرم اومد بالا دیدیم نفس نفس میزنه یک دقیقه برید جای اون تو اون چاه تنها 😟😟
گفت یه دختر کوچولو دیدم اونجا بود موهاش باز بود بلند بود تا کف پاهاش
نگاهی من کرد منم نگاهش کردم میگه یهو رفت تو دیوار ! میگه من ترسیده بودم ولی دیگه جایی نبود برم
میگه یهو دوباره از دیوار اومد بیرون باز نگاهم کرد و رفت دوباره همونجا که بعد شما من رو کشیدید بالا (حالا اینو دیگه نمیگم سر چی اینطور شده بود طولانی میشه)
این دو تا همدانی که بودن گفتن عمو شما توهم زدی پائین که چیزی نیست این کارشناسمون فهمید چیه گفت بچه ها قرآن بیارید و آئینه بذارید روی چاه
که گذاشتیم و یه روز دیگه اون دو تا همدانی نشسته بودن لب چاه
یکیشون مسخره بازیش گرفته بود گفت بابا اینا همه الکیه
تا این حرفو زد نمی دونم چرا خودش و گوشیش به طور خودکار صدای قرآن اومد یهویی😟
بعد به ثانیه نرسید گوشی تو دستش بود از چاه انگار یکی از دستش گرفت و پرت کرد پائین
اون همه با تعجب نگا میکردیم چون خیلی بد بود اون صحنه
اون دوستش خم شد ببینه گوشیش کجای چاه هست که یهو دیدیم از حال رفت
بعد ۱۰ دقیقه بیدار شد دیدم میگه میسوزه کمرم، ما گفتیم خدایا توهم زده این، کمرش و دادیم بالا دیدیم جای پنج تا انگشت بزرگ رو پشت کمرش هست
من خودم ندیدم هیچوقت، ولی وقتهایی بود که طول ۳۳ متر رو خاک میبُردم با فرغون، همش حس میکردم کسی داره پا ب پای من میاد دقیقاً پشت سرم
وقت بوده خداشاهده انقدر خسته بودم دیگه فرغون خاک زیاد برده بودم دستام جون نداشت پاهام جون نداشتن راه برم
ولی درسته فرغون دست من بود اما کسی دیگه میبردش کسی دیگه خالیش میکرد همه فک میکردن منم ولی خودم میدونستم من نیستم ولی هیچوقت ندیدمش
که در آخر هم نتونستیم کار کنیم چون نذاشت دیگه اواخر همه رو اذیت میکرد
و آخر سر هم ب آب رسیدیم که تله کار بود منتهی چیزی بود که اونا آب میخوردن تو زیر زمین ازش و بعد که رفتیم ناهار و اومدیم دیدیم جای صُم هست که ب دعا نویس مخصوصمون گفتیم گفت فقط هرچه سریع تر خالی کنید اونجا رو
و گرنه در کل این رو بگم اون میتونست من و پدرم رو و بقیه بچه هارو اذیت کنه اما نکرد فقط چسبیده بود به اون دو تا همدانی
اونا حس میکنن خوب و بد رو پس قبل اینکه نگران بشید اول با فکر مثبت برید سمتش یا حق
فقط کسایی منو میفهمن که تو این کار بودن و این اتفاق براشون افتاده 👍👍
#ارسالی
#StreetFighter
www.StreetFighter.one
@Street_Fighter