ی داد و جمعیت را راه ندادند.
وقتی چشم جلالالدین در خابه بر سعیدبن قوامالدین و محمد بهروز افتاد، جمعیت را راه دادند. وی به سبب آب و هوای خوب آن قریه، گویا یک ماه را در آنجا اقامت کردند، پس از یک ماه به سوی فین و کاشان حرکت کردند و وارد آن دیار شدند. آن حضرت، بیش تر اوقات در مسجد جامع کاشان به عبادت میپرداختند و شیعیان نماز جمعه را به ایشان اقتدا میکردند و کرامات بسیاری از آن حضرت بروز کرد.
وی پس از مدتی به طرف خابه حرکت کرد ولی هر جمعه برای اقامه نماز جمعه به کاشان باز میگشت و دوباره برای استراحت به خابه میرفتند.
یک سال به این صورت گذشت و حضرت سلطانعلی(ع) در این مدت با فرستادن نامه به پدر بزرگوار و برادرش آنان را از احوال خود باخبر کرد تا اینکه در سال ۱۱۴ هجری قمری هشام بن عبدالملک ملعون، حضرت باقر(ع) را مسموم کرد و آن حضرت به شهادت رسید که حضرت امام جعفر صادق(ع) نیز در نامهای به برادر گرامی اش، خبر شهادت آن امام همام را به ایشان رسانید.
دیدار از مردم مناطق مختلف
یکی از ویژگیهای بارز حضرت سلطانعلی(ع) رسیدگی و حل مشکلات دینی به مردم بعضی از مناطق بود، در این خصوص زرین کفش (زرین نعل) حاکم منطقه، وقتی به خدمت حضرت رسید، گفت«بعضی از مساکین و عاجزین قریه بارکرس که قادر بر مسافرت به خابه نیستند، تقاضا دارند که امام به نور قدوم مبارک، بارکرس را منور ساخته تا پیران و زمینگیران از پند و اندرزهای شفابخش شما جانی تازه و قوتی بیاندازه گیرند».
در آن زمان مردم قدر و رأی عامر ناصر را از یاد بردند و همگی سعی و اهتمام کردند که حضرت را از آن قریه به بارکرس حرکت دهند و هر چه خواجه جلالالدین و خواجه ملک شاه سر و صدا کردند که حضرت به آن محل مسافرت نکند، مؤثر واقع نشد.
در پایان حضرت متوجه شد و در دامنه حَیَل (کوهی) که نزدیک سرچشمه بارکرس بود، سکونت گزید و خیمهها بر پا کردند، و مردم همه روزه به خدمت آن حضرت رسیدند.
گزارش فعالیت
والیِ وقتِ منطقه خابه، ارزق ابرح بود که به ایالت قم و دارالسلطنه قزوین تحت حکومت وی بود. حارث، ملقب به زرین کفش که اهل بارکرس بود و از جانب وی حکومت اردهال و قم و بارکرس را داشت با خود اندیشید که مبادا گرویدن مردم به حضرت سلطانعلی و اجتماع آنان به گوش ارزق ابرح برسد و ناراحت شود و ریاست این نواحی را از وی بگیرد، و او را به قتل برساند.
در نتیجه وی به والی نوشت که سلطانعلی بن امام محمد باقر(ع) ۳ سال است به این منطقه آمده و مردم بسیاری به او گرویده و مطیعش شدهاند، ولی جمعیت ما اندک است و تاب مقاومت در مقابل آنان را نداریم هر دستوری دهی، رفتار کنیم.
چون نامه به والی رسید، بسیار ناراحت شد و ارقم شامی را که در کشتن امامان معروف بود همراه شصت هزار نفر با همکاری زبیر نراقی به کمک زرین کفش فرستاد تا در سرکوب این امام بزرگوار به یاری او بیایند.
حماسه عاشورایی اردهال
نیروهای ارقم شامی و زبیر مزاقی به همراهی نیروهای زرین کفش، شبانه و بدون سر و صدا وارد منطقه شدند و راههای خروجی را مسدود کردند.
در این میان، جناب عبدالکریم بارکرسی آشپز و خادم حضرت سلطانعلی(ع) از ماجرا خبردار شد و پابرهنه، نزد آن حضرت شتافت و ایشان را از ماجرا باخبر کرد. در نتیجه حضرت بی درنگ، خود را آماده رزم کرد.
عبدالکریم به سمت یاران حضرت سلطانعلی رفت و آنها را از این موضوع باخبر کرد، آنها نیز همراه خواجه جلالالدین و خواجه ملک شاه، همراه دویست نفر به کمک حضرت آمدند و نامهای به سوی فین و کاشان فرستادند که قاصد به دست یاران زرین کفش کشته شد و سر قاصد را برای خواجه جلالالدین فرستادند.
این دویست نفر با لشکر زرین کفش مقابله کردند و در مقابل، مردم قلّه الجبال به ترغیب زرین کفش به لشکرش پیوستند. در این درگیری، خواجه نصیر، فرزند خواجه جلالالدین کشته شدند.
در این درگیریها تعداد زیادی از یاران امام به شهادت رسیدند و حضرت سلطانعلی نیز پس از استفاده از چوبه تیر( بنا به روایتی ۸۰ چوبه داشت) با شمیر به مبارزه برخاست و پس از جنگهای تن به تن، ضعف بر ایشان غلبه نمود و از اسب فرو افتاد و خون از پیشانیاش جاری شد.
در چنین حالی، لشکر ارقم به محل مبارزه آمده و مردم خابه و معدود افراد باقی مانده در کنار حضرت، فرار کردند و ارقم به بالین حضرت(ع) آمد و سرِ مطهرش را جدا کرد.
هنگامی که مردم فین و کاشان از ماجرای به شهادت رسیدن حضرت سلطانعلی(ع) با خبر شدند، گریان و نالان به محل مبارزه رفتند و حضرت و سایر شهدا را دفن کردند و با لشکر زرین کفش نیز به مبارزه پرداختند و آنها را به انواع عذابها و شکنجهها رساندند و حتی خانهها و باغهای طرفداران زرین کفش را ویران ساختند.
محل دقیق شهادت ایشان در دربند ازناوه است که با نام قتلگاه در منطقه اردهال شناخته میشود، پس از اینکه خبر شهادت حضرت سلطانعلیبن امام محمد باقر(ع) به مردم فین رسید، سراسیمه به طرف اردهال