#پروانه 🌺🌿
با حالتی رنجیده گفتم :خانوووووم جوووون
مادرم لبخندی زد و گفت : جون خانم جون شوخی میکنم دخترم مگه کم خواستگار داری والا دیگه این در و از جا کندن از بس اومدن و رفتن.! 😅
به خاطر حضور خان داداشم خجالت کشیدم سرم و پایین انداختم و ناخود آگاه لبمو گاز گرفتم.!
خان داداشم با مهربونی گفت: پروانه جان خواهرم، خانوم جون راست میگه چرا به یکی از این خواستگارا جواب بله نمیدی ماشالا این همه خواستگار خوب داری.،
_دیگه از خجالت داشتم آب میشدم احساس میکردم از صورتم بخار داره میزنه بیرون.😓
مادرجونم با خنده گفت دختر جان خجالت نداره که این شتریه که در خونه همه میخوابه.!!
خان داداشم که دید من خیلی موذب شدم به خاطر این بحث و عوض کنه گفت باشه من پولشو میدم،
برو ثبت نام کن 🔖
فقط روز اول خودم باهات میام که ببینم کجاست و خیالم راحت شه.
خانوم جون لب زد : مادر برو سراغ مریم(زن داداشم) ناهار برش دار بیاید اینجا همه دور هم باشیم آش گذاشتم.
خان داداشهم گفت : چشم خانوم جون.
بعدم رو به من گفت: پروانه تو کی باید ثبت نام کنی؟؟🤔
_فردا
_باشه پس با دوستت هماهنگ کن ببین چه ساعتی میخواید برید به من بگو.!
_چشم
ناهار آش داشتیم و بوی پیاز داغ و کشک خونه رو برداشته بود.🍲
_ پروانه جان اون سفره رو بردار ببر بنداز تو حیاط ناهار و تو حیاط بخوریم.
_چشم خانوم جون.
معمولا وقتی هوا کم کم به خنکی میرفت دیگه ناهار و شام و تو حیاط میخوردیم.
چقد اون روزا همه چی با صفا بود.🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°