#زندگی 🌺🌿
وحشت زده دستشو گرفتم و گفتم رحمت تو رو خدا ولش کن چیکار میکنی؟؟!
سهراب یه دفعه با سر کوبید تو صورت رحمت و...
دعوا بالا گرفت من این وسط فقط التماس میکردم که تمومش کنن که یه دفعه به خودم اومدم دیدم دست رحمت چاقوعه.!! 😱
بریده بریده گفتم : ر ر رحمت چیکار داری میکنی آروم باش.!!
که یه دفعه صدای فریاد سهراب بلند شد و غرق خون افتاد زمین.😳🤯
با صدای بلند جیغ کشیدم.
رحمت یه نگاه به من کرد و بدو بدو فرار کرد.، خدایا حالا چیکار کنم دورمون پر شده بود از آدم.!!
زنگ زدن به اورژانس و چند دقیقه بعد اورژانس اومد و سهرابو بردن منم با ماشین اورژانس همراه سهراب رفتم.!!
مثل ابر بهار اشک میریختم.🥺😢
سهراب درد میکشید و خون زیادی ازش میرفت،،
به محض اینکه رسیدیم بیمارستان دکتر گفت باید هر چی سریعتر بره اتاق عمل🩺💉
قبل از اینکه بره اتاق عمل تو اون حالی که داشت بهم گفت به کسی نگو چی شده بگو سر پارک ماشین دعوا شده و یارو با چاقو زده،!!
باورم نمیشد تو اون شرایط به فکر این بود کسی نفهمه که دوست پسر من با چاقو زدتش از اینکه میدیدم انقد به فکر منه عذاب وجدان میگرفتم.!! 😣
همش تقصیره من بود اگه من خودم میومدم این اتفاق نمیفتاد.
اگه بلایی سرش بیاد چیکار کنم؟؟
تمام مدت پشت در اتاق عمل منتظر بودم و اشک میریختم جرأت اینکه زنگ بزنم و به خالم و مادرم بگم چی شده رو نداشتم.!
حداقل باید صبر میکردم یه آب از اتاق عمل بیاد بیرون بعد زنگ میزدم،،
بعد از دو ساعت بالاخره در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°