❄️🤍
با حرفی که خانم دکتر زد خشکم زد ،
بچه ام پنج هفته اش بود یعنی یک ماه و یک هفته از چیزی که میترسیدم سرم اومد.😨🥶
این اتفاق همون روزی که از ترس سهراب تو دوران عقد شب موندم خونه رحمت اینا افتاد یعنی من همون شب حامله شده بودم چرا انقد دیر فهمیدم.!
صدای زری و محو میشنیدم که با تعجب آروم در گوشم میگفت شما مگه تازه عروسی نکردید چطور ممکنه بچه ات پنج هفته اش باشه؟
به سختی از جام بلند شدم و از خانم دکتر تشکر کردم و از مطب بیرون اومدم.!
زری هم سریع پشت سرم بیرون اومد و در حالیکه معلوم بود خیلی کنجکاو شده گفت پروانه شما زودتر با هم رابطه داشتید؟؟
نگاهی بهش انداختم و گفتم آره همون شبی که اومدم خونه رحمت اینا خوابیدم اون شب اولین بار بود.
زری گفت : پس واقعا پنج هفته اته.!
_آره
_ پروانه تا چند وقت دیگه شکمت میاد جلو چیکار میخوای کنی؟!
_خب بیاد مگه گناه کردم؟
-نه عزیزم من کی همچین حرفی زدم ولی خب مگه تو نمیخوای کسی این قضیه رو نفهمه؟؟
کلافه گفتم چرا میخوام ولی نمیتونم جلوی رشد بچه تو شکمم و بگیرم که بعدشم رحمت بالاخره از این مخمصه ای که توش گیر کرده بیرون میاد.،😒
زری طوری نگاهم کرد که ترس همه وجودم و گرفت با صدایی که به وضوح میلرزید گفتم زری تو چیزی میدونی؟؟
زری با تته پته گفت نه چی بدونم.!
از چشمهاش میشد فهمید که داره چیزی و پنهون میکنه یعنی چی میدونه که من نمیدونم.🙄🤔
دستاشو گرفتم و با التماس گفتم زری خواهش میکنم هر چی میدونی بهم بگو!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°