۞ تلنگری برای زندگی ۞
فردا ظهر بود که آراس دوباره بهم پیام داد : سلام دارم میام سرکوچه تون اگه ممکنه بیا میخوام ببینمت🙏 س
با حرص گفتم خیل خوب، امری ندارین🤨 گفت نه فقط فردا زودتر بیاین لباس هاتون میدم منشی براتون بیاره، گفتم نه تروخدا ندینا.. _چرا _اون‌وقت ممکن فکر ناجور کنن، تازه دوهزاریش افتاد گفت پس فردا زودتر بیاین تو پارکینگ بگیرین باشه ای گفتم خداحافظ! فرداش بی هیچ حرفی رفتم ازش گرفتم، سرمو انداختم پایین که برم دیدم مظاوم گفت : نگین خانم من شرمندم واقعا نمیدونم چرا آرمیتا بیشعور اونطوری کرد، بعد رفتن شما کلی باهاش دعوا کردم، مامانم گفت اصلا حق نداری ازدواج کنی تا با همچین دختری خداروشکر مشکل منو حل کردین، ازتون ممنونم، امروز عصر دکتر منتظر خواهش میکنم عوض لطف و محبتی که بهم کردین بزارین منم خرج عملو بدم یه کمکی بهتون کرده باشم والا من هيچوقت نمیتونم خودمو ببخشم،😓 یکم فکر کردمو برگشتم سمتش گفتم باشه میام عمل میکنم ولی عوض پولشو هر ماه نصف حقوقمو کم کنید، نمیخوام حتی هزار تومن هم از جیب خودتون بدین گفت اما.. وسط حرفش دوییدم گفتم اصلا نمیخوام برگشتمو تند تند رفتم تو اتاقم و لباس فرم مو پوشیدمو شالمو درآوردم، که یهو درباز شد! آراس بود پریدم سریع شالم. برداشتم و انداختم تو سرم، اونم از خجالت سرشو انداخته بود پایین، گفت ببخشید من نمیدونستم برگشت بره که گفت باشه هرچی شما بگین قبوله.. ساعت 3 میریم دکتر، گفتم باشه و رفت.. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══