نمیدونم چجوری سر از بیمارستان در آوردم، برام مهم نبود، حالم اصلا خوب نبود،
چشمامو که باز کردم، سرم تو دستم بود و صورتم پانسمان شده بود🤕
آراس یه گوشه ایستاده بود و زل زده بود بمن،
سرمو چرخوندم تا نبینمش، درسته نجاتم داد مدیونش بودم ولی زود قضاوت کرد، اگه من عمدا اونجا موندم پس چرا مقاومت میکردم، اصلا یذره با خودش فکر نکرد،
چند دقیقه بعد دکتر صورتم با عجله وارد شد،
به آراس که رسید گفت کجاست اونگ با سر بمن اشاره کرد،
اومد سمتمو و عصبی نگام کرد،
دستشو آورد جلو پانسمانمو باز کرد،
اخماش بیشتر رفت توهم
طلبکار گفت : مگه من نگفتم خیلی مراقب صورتت باش این چه وضعشه هان، العان من این. چیکار کنم،
بغض کردم یعنی صورتم داغون شده بود
گفتم ببخشید دکتر نفهمیدم چی شد خوردم زنین شرمنده!
دکتر چیزی نگفت ولی معلوم بود خیلی حرص میخورد،
بعدم رفت پرستارو صدا کردو پروندمو ازشون گرفت و نگا کرد گفت دارویی خاصی ندین، خودم دارو مینویسم!
پرستار گفت شما، گفت من دکتر پوستشم، برندارین سرخورد چیزی بزنین ها همینطوریش داغون شدع بدترش کنین!!
پرستار که انگار از حرف و لحن دکتر ناراحت شده بود سرشو تکون داد و رفت.
دکتر یکم بعد رفت منم سرمم تموم شد مرخص شدم، آراس در ماشینو برام باز کرد که سوار نشدم گفتم خودم میرم
جدی گفت بشین برسونمت، عصبی گفتم نه! نمیخوام
رفتم سر خیابونو با ماشین سر راهی رفتم خونه..
مامانم که منو دید ترسید گفت صورتت چی شده گفتم خودم زمین، کلی سرم غر زد که هواسم کجا بود و صورتمو داغون کردم ولی من بی خیال رفتم تو اتاق ولی اشکام خشک شده بود..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹
@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══