یه سکوت خاصی تو مجلس خواستگاری بود که نگو هر دو طرف با دقت اونیکی رو آنالیز میکردن،🙄
اگه مادرش میومد تعجب میکردم واقعا
پدر آراس شروع کرد و خیلی قشنگ حرف میزد و گفت که پسر من شیفته دختر شما شده و ماشالله دختر خانومی و نجیبی دارین و..
بقیه ی حرفاشونو نشنیدم وقتی لیلا اومده بود و با ذوق دم گوشم پچ پچ میکرد، نگین بترکی این پسره چقد خوشگل و خوتیپه!
چجوری اینو تورش کردی هان
یه نگاه عاقل اندر سفیه انداختم که مامانم گفت نگین چایی بیار
چادر سفید گلدارمو سر کردمو انقد کشیدم جلو که بیفته رو صورتمو زیاد دیده نشه پانسمانم،
من بخاطر این صورت لعنتی هنوزم خجالت میکشیدم😔
چایی رو بردمو سلام کردم، آراس و باباش یه نیم نگاهی کردن و جواب دادن،
بعدشم زودی برگشتم آشپزخونه بعد نیم ساعت که بابام راجب وضعیت مالی اراس پرسیدو باباش گفت خونه ماشین از مال دنیا کم نداره خداروشکر، خیالتون راحت
ادامه داد : حاج آقا با اجازتون برن حرف بزنن تو اتاق بچه ها انشالله که ببینن تفاهم دارن یا نه شرطی چیزی هست بگن بهم!
بابامم گفت حتما بفرمایید بعدم منو صدا کرد و رفتیم تو اتاق،
آراس کنار ایستاد و تعارف کرد اول من برم بعدشم خودش اومدو درو بست
نشستیم تو اتاق با فاصله، سکوت سنگینی بینمون بود،
نمیدونستم چی بگم، اصلا چی داشتم که بگم چه وضعیت مزخرفی بود،
یکم بعد آراس گفت شما شرطی ندارین؟! بفرمایید
براق شدم بهش😒
خندش گرفت، با شوخی گفت العان ناراحتی دارم میگیرمت،
گفتم مطمئنی!؟.
گفت اره پس چی فکر کردی، حتما میخوای جواب منفی بدی آره!؟
با پوزخند نگاش کردم😏
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹
@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══