🌸🌺🍃
راحله از صبح که برگشته بود فقط گند زده بود، اومد توی هال و گفت :خوب کردم اومدم سر زمین…
خوب کردم جلو مردم بهت گفتم تا همه بدونن چقدر دارید در حق من ظلم میکنید!
داداشِ من آبجی تورو گذاشته لای پرِ قو، اونوقت تو با آبجی داداشِ من اینطور رفتار میکنی!🤨😤
دختربس به راحله توپید:بیا برو جمع کن خودتو…این لاف هاتو ببر پیش کسی که ندونه توی خونهاتون چخبره!!
اینا نمیدونن من که میدونم خواهرمو چقدر اذیت میکردید، لیلای بیچاره کم مونده بود توی این چند ماه بمیره از گرسنگی گداها
احمد داداشت زورش بهتون نچربید آخرش مجبور شد زنش رو برداره ببره تا نکشتینش!
امروز همگی دست به دست هم داده بودن تا من رو سکته بدن!!!😨
دهنم خشک شده بود هر طوری که بود زبونم چرخید و گفتم :چی داری میگی دختربس؟!چرا الان داری میگی اصلا؟!
دختر بس با ناراحتی گفت :خب ننه میگفتم که بیشتر ناراحت میشدی؟! چیکار میخواستی بکنی؟! این گندِ آقا جونه با هیچی پاک نمیشه!!...
زانوهام دیگه تحمل وزنم رو نداشت
نشستم روی زمین و لب زدم : باید میگفتی دختر باید میگفتی!!! ای بمیری دلبر که خودت سیر بودی و دخترت همین بغلِ گوشت سر گرسنه گذاشته رو بالش و خوابیده، !
دختر بس خدا نکنهای گفت و ادامه داد: خودم حواسم بهش بود که…چند باری که قایمکی براش بقچهی خوراکی پیچیدم و دادم دستش همین راحله خانوم و ننهاش یه قشقرقی به پا کرده بود که بیا و ببین!☹️😤
نگاهم رفت پی راحله که حق به جانب وایساده بود و نگاهش رو به زمین دوخته بود،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°