تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان 🌠آن ویترین کوچک شیشه ای غرق نورسرخ از جلوی چشمانم دور نمی شد. همانی که تربت امام را د
🏨 بیمارستانی ها ❤️‍🩹فرم تن خیلی هایشان خونی بود و حتی فرصت نکرده بودند لباس هایشان را تعویض کنند. از خستگی پای چشم‌هایشان گود افتاده بود، رنگ و رویشان پریده بود بعضی هایشان مخصوصا پزشک های بخش اورژانس سی و شش ساعتی میشد که نخوابیده بودند. اینترن ها (دانشجوهای سال آخر پزشکی) که کم تجربه تر بودند دیگر نا نداشتند و نشسته بودند روی زمین و از شدت خستگی همانجا بیمارهایشان را چک میکردند. از یکی شان پرسیدم اجازه میدهی از لباس خونی است عکس بگیرم؟ گفت نه اصلا! شاید پیش خودش فکر کرده بود که این عکسها می‌توانند بهانه ی خوبی دست دشمن بدهد. همه شان در حال تقلا و بدو بدو بودند و من ندیدم کسی میانشان بیکار نشسته باشد. انگار ایستاده بودند داخل سنگرهایشان در میدان جنگ و داشتند مبارزه می‌کردند، مثل سربازهایی بودند که اسلحه هایشان سرم و آمپول و پنس بود، آری مثل سربازهای میدان مبارزه بودند این بیمارستانی ها. 📝 برگرفته از روایت: فاطمه رضائی نویسنده: حدیثه محمدی _________________ 📌کانال ، هر شب روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman