•🌱•
تصمیم قاطع گرفته بودم که از گناه دوری کنم و معصومانه زندگی کنم.
چند قرص نان گرفتم و گذاشتم توی سبد دوچرخه و راه افتادم سمت زمینهای سبیلی(منطقهای حاصلخیز در شمال دزفول و در شرق رودخانه دز).
زمینها مملو بود از گندم.
کنار یکی از مزارع گندم، سجاده را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن.
ساعتها گذشت و من مشغول عبادت و مناجات و دعا بودم تا اینکه وقت نماز ظهر شد.📿✨
نماز ظهر و عصر را خواندم و نشستم تا چند لقمه نان بخورم.
لقمه اول را گذاشتم توی دهانم که تمام فکر و ذهنم متوجه یک سوال شد.
با خودم گفتم:«حسین! اگه قرار باشه تو بری توی بیابان و فقط عبادت کنی و هیچ وسیله و ابزار گناهی دورت نباشه که فایدهای نداره‼️
اگه مردی،باید بری توی شهر و اونجا باشی و گناه نکنی.اینه که ارزش داره.
نه اینکه بری یه جاییکه زمینه گناه هم فراهم نباشه!»
حسین گفت:وقتی به این مسئله خوب فکر کردم، دوباره سوار دوچرخه شدم و رکابزنان برگشتم خانه.
برگشتم تا با اماره ترین نفس مبارزه کنم!💪🏻🚶🏻♂
#خاطراتشهداء📜
#شهیدعبدالحسینخبری🌸
~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~
@TarighAhmad