دڪتر چھلوپنج روز بھش استراحت دادھ بود اوردیمش خونـھ ..
عصر نشده گفت:بابا ! مَن حوصلـھام سر رفتـھ.
گفتم: چیڪار ڪنم بابا
گفت:منو ببر سپـٰاه بچـھها رو ببینم(:🌱
بردمش،تا دھ شب خبرۍ ازش نشد.ساعت ده تلفن ڪرد گفت:من اهـوازم،بـےزحمت داروهامو بدین یڪۍ برام بیاره!
#شھیدحُسینخرازۍ