همسر روز بعد از شهادت سردار به خانه ایشان رفته و اینگونه آن روز را روایت میکند: خانه ای قدیمی و وسایلی قدیمی تر؛ اما روح انگیز! در و دیواری که پر از عکس های شهدا بود. همسر حاجی آرام نشسته بود و خروشش درونی بود، وقتی دور خانم حاجی جمع شدیم و اشک هایمان را دید قربان صدقه مان رفت. گفت: اگر حاجی براتون کم کاری کرد بر من ببخشید! انگار زن و شوهر از یک روح بلند مشترک برخوردار بودند و من نمی دانم کدام کم کاری زینب دختر حاجی وارد اتاق شد و ما را در آغوش گرفت و گفت: خودم نوکر بچه هاتون هستم پدرم اگه نیست من هستم با خودم گفتم کاش پیکرت این طور نامرتب نبود تا همسرت بعد از سال ها یک دل سیر تو را تماشا کند😔😭 🔹@tarikheshahadat