حکایتی از سعدی مردی را چشم درد خاست. پیش بیطار رفت تا دوا کند . بیتار از آنچه در چشم چهارپایان می‌کند در چشم وی کشید و کور شد . حکومت پیش داور بردند. گفت ∶براو هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخنان آن است تا بدانی که هر آنکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید, با آنکه ندامت برد ,به نزدیک خردمندان به خفت رای منصوب گردد. ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر بوریا باف اگرچه بافندس نبرندش به کارگاه حریر . 👇👇👇 @Tarkgonahan