روزی گذشتم از قضا، بر قبر ها بر مرده ها
بر گوش می آمد نوا، هیهات از دار فنا
دیدم میان مرده گان، هم پیر باشد هم جوان
افتاده چون برگ خزان، یا از قدر یا از قضا
گه گاه از آن وحشت سرا، انگار می آمد صدا:
واحسرتا، واحسرتا، دنیای دون بی وفا!
با ساز تو رقصیده ام، خوبیِّ تو در دیده ام
مهر تو را ورزیده ام، ای بی وفا با ما چرا؟
ما مانده با تنهایی و، این دست های خالی و
با کوله باری از گنه، در پیش ذات کبریا
از ترس و غم حیران شدم، چون بید ها لرزان شدم
افسرده و نالان شدم، تا دیدم این احوال را
گشتم چُنان آواره ای، دنبال راه چاره ای
بلکه رهایی یافتم، از حسرت روز جزا
دیدم فقط حبل المتین، تنها صراط راستین
باشد امیرالمومنین، آن حضرت روح البقا
هم نام او نام خدا، هم جان ختم الانبیا
یعسوب دین مصطفی، مولا علی مرتضی
بسم الله ای حبل المتین، ای مه لقا ای مه جبین
آیات حق در او ببین، مولاعلی شمس و الضحی
اول علی، آخر علی، مولا علی، حیدر علی
صفدر علی، رهبر علی از ابتدا تا انتها
کار خدایی می کند، فرمانروایی می کند
مشکل گشایی می کند، باشد بشر او یا خدا؟
خاک از تو شد دُر نجف، مانند گوهر در صدف
حج را تویی تنها هدف، ای غایت سعی صفا
از غرش چشمان او، دشمن شده حیران او
از ضربه ی دستان او، گوید خدایش مرحبا
عالم علی،حاکم علی، قادر علی،قائم علی
جنات را قاسم علی، مولاست شاه لافتی
پیمانه بر هم میزنم، من از علی دم می زنم،
آتش به عالم میزنم، هو حق علی مرتضی
هم فاتح خیبر علی، هم ساقی کوثر علی
هم جان پیغمبر علی، مولاست بر ارض و سما
شاهان غلام کوی او، خوبان ستایش گوی او
روی نیازم سوی او، عالم به عشقش مبتلا
دل را به نامش می کنم، جان را غلامش می کنم
هردم سلامش می کنم، خاکش به چشمم توتیا
این کیست این، این کیست این، عالم ندیده این چنین
شاهی نشیند بر زمین، همسفره گردد با گدا
قوتش نمک با نان جو، باید بگویم شعر نو
از وصله های نو به نو، بر پیرهن یا بر عبا
کعبه ولادت گاه او، سنگ نشان راه او
زهراست خاطر خواه او، نامش به هر دردی دوا
خورشید زیر سایه اش، قرآن از او سرمایه اش
در مدح او هر آیه اش، فرقان نباء تا هل اتی
جانم به این صحن و سرا، کرده نجف را باصفا
تفسیری از شمس الضحی، یک جلوه از گنبد طلا
من بنده ام مولا تویی، من قطره ام دریا تویی
عشق تو بود از ابتدا، در روح و در جان های ما
چشم من و دست شما، دل هست پابست شما
مستم اگر، مست شما، روزی ام از دست شما
ای من بلا گردان تو، دست من و دامان تو
جانم علی قربان تو، مولا بخر جان مرا
شبگرد گمنامی علی، بابای ایتامی علی
مشغول اکرامی ولی، ای کاش بودی کربلا
زینب هراسان می دود، دنبال طفلان می دود
با چشم گریان می دود، ذکر لبش یا مرتضی
یار یتیمان بوده ای، همدرد آنان بوده ای
بنگر در این دشت بلا، احوال آل مصطفی
امشب بیا تا کربلا، کن چاره بر احوال ما
با مادرم هم گفته ام، با چند تا معجر بیا
#یامولا💚
✍مجتبی یامینی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•