برنگرد ⚠️
🔸 قسمت شانزدهم : جشن !🎂🎉
🗓 آبان ۱۳۹۸
📌 قم ، جامعة القرآن
- توت فرنگیاشم مال فاطمه معصومه !🍓
استاد بشقاب کیک رو با مهربونی گرفت جلوی دختر ۴ سالهی خانم محمدی !
هر روز ساکت و آروم مینشست و جیک نمیزد ! وقتی میدیدمش تو خیالم آرزو میکردم دختر آیندهی منم همینقدر آروم باشه و با خودم بیارمش سر کلاس !😅
- چه خوشمزهست کیکش ! از کجا گرفتین ؟!
خانم فلاح راست میگفت ! خوشمزه ترین کیکی بود که میخوردم !😋
البته مزهش بخاطر کاکائو و خامه نبود !
از جنس نور و دوستی و آرامش بود ! 🥲
کنار هم ، بزرگترین سورهی قرآن رو حفظ کرده بودیم
و این جمع دوستانهی صمیمی یه دنیا برامون ارزش داشت ! ❤️
به این فکر نمیکردیم که تا هدف نهایی چند جزء و چند روز فاصله داریم !
همین که به سمتش در حرکت بودیم و نزدیکتر میشدیم کافی بود تا ذوق کنیم و جشن بگیریم !
وقتی یه راه طولانی در پیش داری ،
اگه از اولش فقط به فاصلهت تا مقصد نهایی فکر کنی ، ممکنه خودتو ببازی !
لازمه که چند تا هدف بین راه برای خودت معین کنی
تا با رسیدن بهشون نفس تازه کنی و پر قدرت ادامه بدی !
وقتی همش به این فکر کنی که وای هنوز حفظم تموم نشده ! هنوز انقدر جزء مونده ! 😩 معلومه که باتریت ته میکشه !
ولی اگه با تموم شدن هر سوره یا جزء از ته دل ذوق کنی ، خدا رو شکر کنی که توفیق داد چند صفحه بیشتر کلامش وارد قلبت بشه 🥲 حتما انرژی و انگیزهت چند برابر میشه !
همیشه وقتی نا امید میشدم ، این حرف استاد بهم جون دوباره میداد :
اینکه خدا شما رو وارد این راه کرده
و اجازه داده سر سفرهی قرآن مهمون بشید
و نورش وارد دلتون بشه
خودش کافیه برای اینکه بدونید چقدر خوشبختید !🥰
آخرای وقت کلاس بود که اعظم سادات با یه یادگاری ویژه اون روز رو بیاد موندنی کرد !😍
مونده بودیم کی فرصت کرده بود انقدر وقت بذاره و با اونهمه سلیقه درستشون کنه !
به هر کدوممون یه
شاخه گل اوریگامی زیبا هدیه داد ،
دسته گل قشنگش رو هم برای استاد آورده بود !☺️💐
کمتر کسی رو به ذوق و ابراز احساسات استاد اطرافم میدیدم ! کسی که هیچوقت از نشون دادن حس قشنگش یا گفتن جملههای صمیمانه و همدلانه دریغ نکرد و تو این چیزا حسابی دست و دلباز بود !
چقدر از ته دل و با علاقه از هنر اعظم سادات تعریف و تشکر میکرد !😇
خب ... واضحه که پرسش اون روز رو پیچوندیم !😁
استاد با اینکه حسابی باجذبه بودن ولی اینجور هم نبود که یه روز رو بیخیال نشن !
خانم محمدی که همه بزرگتر و سرزبون دارتر بود رو جلو انداختیم و هرچی سوال و کنجکاوی تو اون ۴،۵ ماه مغزمون رو پر کرده بود پرسیدیم !👀
هر وقت استاد بین صحبتهاش از خاطرات خودش موقع حفظ قرآن میگفت دو تا گوش دیگه قرض میکردم و از شنیدنش کیف میکردم ! همیشه خاطرات و تجربههای بقیه منو دلگرم و امیدوار میکرد !🥲🌱
به شوخی اون روز گفتیم تا آخر حفظ اگه همینجور جشن بگیریم همه دیابتی میشیم ! 🤭😂
ولی تقدیر یهجور دیگه رقم خورد و این جنس روز ها یبار دیگه بیشتر تکرار نشد ...❗️
✍🏻 ادامه دارد ...
#برنگرد
#حفظ_قرآن
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424