|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۴۴
۱٧ شهریور
«امیر منجر»
صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلسه مذهبی
رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا )
جلسه تمام شد. سر و صدای زيادی از بيرون می آمد. نيمه های شب حكومت
نظامی اعلام شده بود. بسياری از مردم هيچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران
زيادی در اطراف ميدان مستقر بودند.
جمعيت زيادی هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو
اعلام می كردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بالافاصله
برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
آمدم بيرون. تا چشم کار می کرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان
می آمد. شعارها از درود بر خمينی به سمت شاه رفته بود. فرياد مرگ بر
شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم می آورد. بعضی ها
می گفتند: ساواکی ها از چهار طرف ميدان را محاصره کرده اند و...
لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور می کرد! از همه طرف صدای
تيراندازی می آمد. حتی از هليکوپتری که در آسمان بود و دورتر از ميدان
قرار داشت.
سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجی پيدا کردم.
مأموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکی از مجروح ها را آورد.
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial