💠از شام به سمت مدینه به راه افتاد با صحنه عجیبی مواجه شد. جمعیتی عظیم که در یک جا جمع شده بودند، پوشش و قیافه آنها به مسلمانان نمی خورد علّت را جویا شد. 🔹گفتند : این تجمع سالیانه علما و کشیشان است که اکنون جمع شده اند و منتظر اسقف بزرگ می باشند. 🔸امام باقر (ع) به داخل جمعیت رفت. 🔹اسقف بزرگ و سال خورده با احترام و عظمت استقبال خاصی وارد شد و در صدر جمعیت نشست. 🔹شروع کرد به وارسی چهره هایی که آنجا بودند نگاهش به امام باقر علیه السلام افتاد چهره ایشان توجه اسقف را به خود جلب کرد. 🔸سوال کرد : از ما مسیحیان هستی یا از مسلمانان؟ 🔹از مسلمانان 🔸از دانشمندان آنها هستید یا از نادان ها؟ 🔹 از افراد نادان نیستم. 🔸اول من سوال بپرسم یا شما میپرسی؟ 🔹 اگر مایلید شما سوال کنید. 🔸شما مسلمانان ادّعا می کنید اهل بهشت میخورند و می آشامند امّا مدفوعی ندارند! آیا در این جهان نمونه از چنین اتّفاقی وجود دارد؟ 🔹 بله نمونه آن جنین است که در شکم مادر تغذیه می کند امّا مدفوع ندارد. 🔸ابتدا گفتی از دانشمندان نیستی 🔹خیر من گفتم از افراد نادان نیستم. 🔸سوال دیگری دارم. 🔹 بفرمایید. 🔸شما مسلمان ها معتقد هستید هرچه از میوه ها و نعمت های بهشتی استفاده می شود از آن کاسته نمی شود. آیا در این دنیا شبیه چنین چیزی وجود دارد؟ 🔹بله شما اگر در همین دنیا از شعله آتشی صد ها مشعل دیگر را روشن کنید چیزی از شعله اول کم نمی شود اما دیگر مشعل ها با آن روشن می شوند. 🔺اسقف هر آنچه سوال که فکر می کرد می تواند از مسلمانان بپرسد و آنها پاسخی ندارند را مطرح کرد تا در آن جمع یک سوال بی پاسخ از مسلمین باقی بماند اما ناکام ماند. 🔸رو به مردم کرد و گفت : شما من را در این جمع آورده اید و یک دانشمند در جمع قرار داده اید تا من را رسوا کنید؟! دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده باشم دیگر در این جمع حاضر نخواهم شد. سپس از جا برخاست و رفت. 📚 برگرفته از کتاب سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی | | 💯 @Thrillofpeace