من رسوایی به بار اوردم، آبروی طایفهام رو بردم و اونا برای تلافی منو نامزد مردی اعلام کردن که...
من آلامم
دختر زیبا و سرکش کُرد که مردم روستا منو
زیباترین دختر منطقه میدیدنو از همون سن و سال کم، پای خواستگارای زیادی به خونمون باز شد. اما من سرو گوشم زیاد میجنبید. یه روز یه مرد جوون از شهر امد و
نه تنها دل من بلکه
دل تمام دخترای روستا براش لرزید اونجا بود که احمقانه چشم روی همه چیز بستم و
نقشهای کشیدم که رسوایی به بار اورد. بزرگای طایفه برای حفظ آبروشون به اجبار منو نشوندن پای سفره عقد اما
با دیدن داماد برق از سرم پرید چون اون....
https://eitaa.com/joinchat/2324758590C8489f6a186