🔷 ۲۰ دی سالروز آزادی ۴۸ اسیر ایرانی جبهه مقاومت به همت سرداران شهید سلیمانی و همدانی گرامی باد. 🔸روز ۱۴ مرداد سال ۱۳۹۱ بود که از فرودگاه دمشق فقط ۱۰ کیلومتر فاصله گرفته بودیم. چشممان به جاده بود تا تابلوی منطقه زینبیه را ببینیم. تابلو سبزرنگ زینبیه با خطی سفید جلوی چشمشان نمایان شد و لبخندی توام با اشک بر لب ها و چشمانمان نشست. صدای توپ و تیراندازی در اطراف حرم عقیله بنی هاشم شور کاروان عاشورا در سال ۶۱ هجری قمری و مظلومیت اهل بیت را در دلمان زنده می کرد. حال و هوای عجیبی داشتیم. اتوبوس باید دوربرگردان را رد می‌کرد و از روی پل به سمت جاده زینبیه می‌رفت. 🔸اتوبوس سرعتش را پایین آورد تا از دوربرگردان به سمت پل برود؛ اما سرعتش آن‌قدر کم شد که متوجه شدیم کاملاً توقف کرده است‌ تا اینکه چندین مرد مسلح را با چهره‌هایی پوشانده جلوی اتوبوس دیدیم. هنوز کلامی نگفته بودیم که مترجم گفته‌های رئیس آنها را تکرار کرد: «هیچ حرکتی نکنید نیروهای جیش الحر، یعنی ارتش آزاد سوریه شما را به اسارت گرفته‌اند!» 🔸ما که تا لحظاتی پیش خود را یاور مردم مظلوم و در قفس دمشق دانسته و برای ماموریتی سخت و نجات مردم از دست تروریست های به آنجا رفته بودیم، حال خود به اسارت آنها درآمده بودیم! مات و مبهوت اطرافمان را نگاه می‌کردیم و باورمان نمی شد که در بدو ورود به دمشق و در چند متری حرم حضرت زینب (س) اسیر شده و حتی نتوانسته‌ایم به زیارت بانو برویم! 🔸با اسلحه تهدید می‌کردند که حرکت نکنیم و سر جایمان بنشینیم. اغلب ما بازنشسته بودیم. همان ابتدا وارد روستایی خالی از سکنه به نام «قوت شرقی» شدیم. نیروهای جیش الحر ترس عجیبی داشتند و با کمترین تحرکی محل اختفایمان را تغییر می‌دادند. 🔸شوکه شده بودیم و خانواده هایمان نیز از ما خبری نداشتند. در طول مدت اسارت اغلب در مکان‌هایی نگهداری می‌شدیم که از حمله بچه های جبهه مقاومت هم در امان نبود و چندین بار شاهد بودیم که نیروهای جیش الحر در محوطه محل اسارتمان مورد اصابت گلوله و ترکش قرار گرفته و کشته می شدند و ما نیز به تهران، اصفهان، قم و شهرهای امن ایران فکر می کردیم و چه تلخ بود زمانی که یاد صحبت های غربگرایان داخلی در خصوص انگیزه شهدایمان در کشوری غریب می افتادیم! 🔸ما ۴۸ نفر همیشه در زیرزمین‌ها زندانی می‌شدیم و همین باعث شده بود که از اصابت بمب و ترکش در امان باشیم. روزهای اول خیلی سخت بود. آن‌ها ما را نجس می‌دانستند؛ حتی به ظرف غذای ما دست نمی‌زدند. با استفاده از شکنجه‌ به روش های آمریکایی مانند استفاده از شوکرهای برقی و نگه‌داشتن سرها در گونی زجرمان می دادند. رفته‌رفته صبر و مقاومت ما شرایط را عوض کرد. وقتی قرآن می‌خواندیم گوش تیز می‌کردند. سوال می پرسیدند که مگر شما هم مثل ما قرآن می‌خوانید؟ مگر قران ما با شما یکی است؟ مگر شما مسلمان هستید؟ 🔸آنها در ابتدا تصور می‌کردند که با اسیر کردن ما می‌توانند از ایران و بشار اسد باج‌خواهی کنند اما نمی‌دانستند با کنترلی که حاج قاسم و حاج حسین همدانی روی منطقه دارند، بعداً حتی جرأت نمی کنند که جان ما را نیز به خطر بیاندازند! 🔸روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم تا اینکه روزی توی وسایل یکی از بچه ها کارت عضویت سپاه رو پیدا کردند. از زبان خودش می گویم: «چند بار، لب حوض درازم کردند و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن، بگو که غیر از تو چه کسی نظامیه؟ به حضرت زینب (س) متوسّل شدم و شهادتین رو گفتم. بقیه اسرا از پشت پنجره این صحنه رو می‌دیدند. برای آخرین بار از من خواست که اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم که با تبر گردنم رو بزنه که خمپاره‌ای از سمت نیروهای مقاومت شلیک و نزدیک این فرمانده منفجر شد و با برخورد به گردنش هلاکش کرد. 🔸یک شب خواب امام رضا (ع) رو جایی دیدم که برف سنگینی می‌اومد. حضرت اومد و گذرنامه ما رو یکی‌یکی گرفت و امضا کرد و فرمود، شما آزاد خواهید شد. فردا که از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم. درحالی‌که همون برفی رو که تو خواب دیدم، می‌اومد و...» 🔸بله، در پشت پرده سرداران جبهه مقاومت یعنی حاج قاسم سلیمانی و حاج حسین همدانی دولت قطر و تروریست ها را مجبور به آزادی ما کرده بودند. همه از شادی اشک می ریختیم و خداراشکر می کردیم و به یاد مظلومیت و اسارت حضرت زینب (س)، در حالی که قرن ها بعد در خیابان های همان شهر اسیر بودیم و صدای توپ و تانک و خمپاره از همه جای آن به گوش می رسید اشک می ریختیم!!! 🔸پس از آزادی اسرا خواب امام رضا (ع) و وعده رهایی در روزی برفی برای حاج حسین همدانی تعریف شد و او بسیار منقلب شد و اشک می ریخت. سردار همدانی تلاش بسیار زیادی برای آزادی ما کرده بود و ما هیچ گاه او را فراموش نمی‌کنیم. به زیارت حرم حضرت زینب (س) رفتیم و به تهران آمدیم و مدتی بعد غربگرایان داخلی را می دیدیم که از عشق و حال مدافعان حرم می گفتند... ! 🆔 @Violet_Key