💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚
دلتنگ نباش😞
🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت هفتاد و نه)
ادامه...
روحالله در کنار تمام دغدغه های کاریاش...
دغدغۀ زندگی و
#آرامش_زینب را هم داشت. هنوز
#حقوقشان وصل نشده بود.
حقوق دانشجویی اش هم آنقدر کم بود که خرج قسط های شان میشد. 💶
زینب هیچ وقت برای مسائل مالی به او
#شکایت نکرد، اما خودش ناراحت بود. 😔برای همین گفت:" نظرت چیه با اون پولی که پسانداز کردیم، یه
#موتور بخرم؟🏍
این جوری اگه خواستیم جایی بریم، هم وسیله داریم، هم من میتونم بعد از سر
#کارم باهاش کار کنم."☺️
زینب کمی فکر کرد و گفت:" اینکه وسیله داشته باشیم خوبه، اما چرا میخوای باهاش کار کنی؟ با همین
#حقوق_دانشجویی روزگارمون میگذره خدا رو شکر."🤲
_ میدونم تو توقعت کمه، اما اینجوری خودم معذبم. دلم میخواد دست و بالم باز باشه. یه وقت یه چیزی دیدم
#خوشم اومد، پول داشته باشم برات بخرم.❤️
بعدشم بعد از سر کار
#وقتم آزاده، بیام بشینم خونه چیکار کنم؟! حداقل اینجوری یه کاری هم انجام میدم.
با باباتم صحبت میکنم میگم برای چی میخوام موتور بخرم، بعید میدونم
#مخالفت کنه.🧔♂
یک هفتهای دنبال خرید موتور بود، اما چیز مناسبی پیدا نمیکرد. یک
#شب که زینب خانهٔ پدرش بود، تماس گرفت و گفت:" من الآن اومدم پیش دایی م.📱
یه موتور خوب داره، قیمتشم بد نیست، اما من میگم
#فعلاً_نخرم، باز بگردیم.
تو چی میگی؟ اگه تو بگی بخر،همین الان میخرمش. "
_ " نه روحالله، بخر بیارش. یه هفته است مستأصلی. از
#وقتت زدی، همهاش دنبال موتوری. همین الآن بخر بیا."😊
_ یعنی همین الآن بخرمش؟
_ آره بخر، با
#موتورت بیا اینجا دنبالم.
یک ساعت بعد روحالله با یک
#جعبه_شیرینی رفت دنبال زینب.🥧🧁 کلید موتور را با
#خوشحالی نشان داد. خرید موتور خیلی برایشان خوب بود. 🗝
شبها هر کجا بودند، باید خود را قبل از بستن
#مترو میرساندند، اما حالا دلشان قرص بود که وسیله دارند.
دو روز بعد از خرید موتور، وقتی روحالله به خانه آمد، کمی
#استراحت کرد و دوباره لباسهایش را پوشید.👕
زینب با تعجب پرسید:" کجا میری؟ "😳
_ میرم با موتور یه دوری تو
#خیابونا بزنم، زود برمیگردم.
زینب خیلی دلش نبود که روحالله با موتور برود کار کند. تازه از
#سر_کار آمده بود.
_ باور کن من راضی نیستم به خاطر من بخوای بری
#اضافه_تر کار کنی. همین حقوقی که از سپاه میگیری، کافیه. حالا تا وقتی قسطامون رو بدیم، کمتر خرج میکنیم. 🥺❤️
_ من در قبال تو
#مسئولیت دارم. دلم نمیخواد کمتر از اونی که تو خونهٔ بابات داشتی، تو خونهٔ من داشته باشی.🦋🦋
کار که عیب نیست. این جوری خودم بیشتر از تو
#اذیت میشم. میرم، یکی، دو ساعت دیگه برمیگردم.
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨
زینب هنوز ...
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
@V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯