💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ همسرجان: _ رضوان میتونی بری بانک فلان پول رو بریزی به حساب؟ دوشنبه موعد چکم هست و فردا و پس فردا تمام وقت جلسه دارم، نمیرسم برم بانک! _ رضوان به ۱۳۷ زنگ زدی بیان کوچه رو نظافت کنن؟ دوباره این رفتگره دیده کسی حواسش نیست، یک هفته ست دست به کوچه نزده! ( حالا دیگه فکر کنم معلوم شد کار من چقدر سخته! همسر جان که حتی تمیزی کوچه ای که ازش رد میشه براش اینقدر مهمه، دیگه تمیزی و مرتبی خونه ش براش چقدر مهمه، بماند! ) _ رضوان، سه شنبه یه همایش مهم داریم. یادم بنداز کت و شلوارم رو از خشکشویی بگیرم! ( حالا من اصلا یادم نیست که طفلک کی حواسش بوده و برده داده خشکشویی؟! )   خانوم خانوما: _ مامان شنبه جلسه مادران مدرسه ست ها! نکنه مثل اون دفعه یادتون بره! _ مامان، خانوم شریفی (معاون مدرسه شون که عین خانوم مینچین هست! من خودمم ازش حساب میبرم، واااای به حال بچه های معصوم! ) گفتن اگه تا دوشنبه ۴ تا عکس نبرم، دیگه برای مسابقات ریاضی ثبت نام نمیشم! _ مامان قرار شد برای مراسم روز پنجشنبه من شمع و  سبزی خوردن ببرم. یادتون نره بخرین !   اینها فقط چندتا از خرده فرمایشات فراوان افراد خانواده هست که تازه کارهای خانوم کوچولو و خودم توش ذکر نشده ... کارهایی که به ناچار به عهده من هست و هیچ گزیزی هم ازشون نیست! ... حالا اینهمه وظایف خرد و ریز رو بذارین کنار حافظه بنده که فقط یک اپسیلون از جلبک دریایی بیشتره! ... اونوقت نتیجه رو خودتون حدس بزنین که چقدر دلخوری پیش میاد و چقدر خسارتهای مالی و عاطفی به خانواده وارد میشه! ... چون ذهن من با اینهمه مسئولیت ریز و درشت دیگه نمیتونه همه چیز رو توی خودش نگه داره ... والله سوپر کامپیوتر هم باشه، هنگ میکنه، وااای به حال این یک بایت حافظه ناقابل من! چند سال قبل یک بار رسما به خانواده اعلام کردم که من دفترچه یادداشت آلارم دار شما نیستم! لطفا هر کاری که دارید رو بنویسین یه جایی بذارین جلوی چشمتون، یا یه کاری کنید که خودتون یادتون بمونه. خلاصه به امید من نباشین! ... اوضاع یک کم بهتر شد، اما بالاخره یک سری از کارها هستند که به عهده منه و دیگه هیچ جوری نمیشه از زیرشون شانه خالی کرد. برای آدمی مثل من که داره برای نهادینه کردن ابتدایی ترین عادتهای یک خانوم خانه در وجودش، اینقدر با خودش کلنجار میره، خیلی سخته که بخواد هم زمان حواسش به کارهایی که باید برای دیگران انجام بده هم باشه. اما این یک حقیقته که در خانواده، همسر و مادر بودن یعنی یک جورهایی آچار فرانسه بودن ... یعنی باید استند بای باشی، چون ممکنه هر آن کسی به کمکت نیاز داشته باشه. و اگر کسی در ابتدایی ترین کارهای خودش هم مونده باشه، محاله که بتونه به دیگران کمک کنه. دنبال راهی برای حل این مشکل بودم، که هفته قبل توی جلسه کارنامه مدرسه خانوم خانوما یه راه خیلی خوب یاد گرفتم. اون هم از مادر رقیب اصلی خانوم خانوما توی مدرسه، به نام ستایش! این مامان ستایش از اون مامانای حسااابی و کار بلد هست که پا به پای دخترش از صبح علی الطلوع این کلاس و اون کلاسه تاااااا خود شب! ... ستایش تازه ۱۳سالشه، ولی آیتلز زبانش رو گرفته و مدرک عالی شنا داره و توی مسابقات شطرنج رتبه آورده و عضو فعال انجمن ستاره شناسان جوانه و ... خلاصه هر چیزی که شماها بگید، دوره ش رو گذرونده یا در حال گذروندنش هست! ... اونوقت خود مامانش هم همیشه مرتب و منظم ... خلاصه اینکه من همیشه معطل این بودم که این بشر چطوری میرسه که هم پا به پای دخترش هی اینور و اونور باشه و هم با این دقت و وسواس به سر و وضعش برسه و اصلا کی وقت میکنه بره خرید ..... تازه چند وقت قبل فهمیدم خودش هم دانشجوی دکتراست و داره روی رساله ش کار میکنه! این دفعه بعد از اینکه توی راهرو مثل فرماندهان دو ارتش متخاصم به هم سلام کردیم ( آخه خانوم خانوما و ستایش به شدت توی درس با هم رقابت دارند و حتی بابت ۲۵صدم هم با همدیگه کل کل میکنند! ) ، معلوم شد همه صندلیها پر شده و ناچاریم پیش هم بنشینیم! ... همونطور که خانوم مدیرشون داشت صحبت میکرد دیدم مامان ستایش یک سررسید قرمز رنگ از کیفش بیرون آورد و بازش کرد و شروع کرد بعضی از موارد لیستی که در صفحه اون روز نوشته شده بود رو تیک زدن ... یکی از اون موارد هم گرفتن کارنامه ستایش بود! (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt