به نام عاشقان دل ها
رمانی جان سوز
بخشی از رمان
افغانستان ساعت ۱۴
سرفراز :........لعنتی ها ....لعنتیهاااااااا😡
صابر :عه چرا ..گناه نداریم چرا لعنت میفرستی ها ...
سرفراز کاملا زخمی بود و نمیتونست حتی نفس بکشه تن و بدنش به خاطر ضربه هایی که بهش میزده بد جور کبود شده بود ....صابر با دیدنش خندید و گفت:فعلا استراحت کن ....
با رفتن صابر سرفراز با دندونش به سرهنگ و بقیه پیام میداد ....
ضربه هایی که میزد و خبری که میداد خبر خوبی نبود ....
ایران
تهران /اداره ی پلیس مبارزه با مواد مخدر
استاد شجریان به خاطر سرگرد و سرهنگ کنارشون بود و پیغام هایی که سرفراز با مورس بهشون میداد رو میخوند ...
سرهنگ حواسش به پیغام بود که یه دفعه براش پیغام میومد با داد استاد رو صدا زد ..
به به واقعا چه اتفاقی قراره بیوفته
چی شده😐
نمیتونم لو بدم متاسفم ولی بیای و این رمان رو بخونی خوشت میاد 😌
@SEBsoorhk664321
خوش اومدی به یزید بازی😍😍👏👏