چو مرغ شب خواندی و رفتی دلم را لرزاندی و رفتی شنیدی غوغای طوفان را زخواندن وا ماندی و رفتی به باغ قصه به دشت خواب سایه ی ابری ست در دل مهتاب مثل روح آزرده ی مرداب دلم را لرزاندی و رفتی چو مرغ شب خواندی و رفتی تو اشک سرد زمستان را چو باران افشاندی و رفتی