هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود و همیشه سعی می‌کرد گمنام بماند، به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند. 🌹@yazeynb🌺 یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشگر ۹۲ زرهی اهواز خدمت می‌کردم و از آنجایی که محمدابراهیم جبهه را ترک نمی‌کرد و به خانه نمی‌آمد، از منزل تماس گرفتند و از من خواستند تا موسی را پیدا کنم و ماجرا را با او در میان بگذارم. 🌹@yazeynb🌺 به پایگاه شهیدبهشتی اهواز رفتم و با پرس و جوهای زیاد به هر طریقی که بود، توانستم او را در واحد اطلاعات عملیات پیدا کنم. پس از احوالپرسی، مرا به سنگر برد و با کنسرو بادمجان و کمی نان از من پذیرایی کرد. گفتم پس کمی از کنسرو می‌خورم تا شام اصلی را بیاورند. 🌹@yazeynb🌺 محمدابراهیم گفت: بخور که شام دیگری در کار نیست، با تعجب پرسیدم: شام‌تان همین است؟ محمدابراهیم گفت: مگر عیبی دارد؟ گفتم: این‌جوری که می‌گفتند شما برای خودت اینجا برو بیایی داری و کلی آدم زیر دستت است، خندید و گفت: من اینجا کاره‌ای نیستم و در ثانی اینجا همه از یک نوع غذا می‌خورند. 🌹@yazeynb🌺 همیشه لباس خاکی بسیجی بر تن داشت و لباس سبز آرم‌دار سپاهی را نمی‌پوشید و می‌گفت: «می‌خواهم نیروهای بسیجی با من راحت باشند.» بارها ناشناس همراه آنان به کندن کانال می‌پرداخت و از مشکلات آنان آگاه و در جلسات به رفع آن می‌پرداخت. فرماندهٔ طرح و عملیات لشگر۲۵کربلا 🌹@yazeynb🌺 🌷 : ۱۳۴۰/۳/۱۲ چالوس ، مازندران : ۱۳۶۲/۲/۹ جادهٔ آبادان _ خرمشهر 🌹@yazeynb🌺