خانم بزرگ ....
گفت:حسین....😭
منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم
من همون زینبم كه شام رو روی سر اونها ویرون كردم،اما دیگه طاقت ندارم
منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم
شكستم آن گونه كه نشناسی من كه هستم
حسین جان یادت ِ، من متحیر بودم بالای گودال ِ قتلگاه،هی میگفتم:این حسین ِ من ِ، من باور نمی كردم، تو خودت از گلوی بریده صدا میزدی،اُخی اِلیَّ، اشتباه نیومدی زینب من حسینتم، حالا حسینم، امروز اگه من خودم رو معرفی نكنم نمی شناسی...😭