زینبم… یه وقت دیدیم کوچه تاریک شد.
نگاه کردم دیدم یه غول بی شاخ و دم، یه لندهور از روبرو داره میاد…
جلو مادرمو گرفت… مادرم رفت به راست. اونم اومد به راست. مادرم رفت به چپ اونم اومد چپ… زینب… رفتم جلو گفتم چیه؟!
اما حیف!! قدم کوتاه بود…
اونم بی حیا قدش درازه…
دستشو بلند کرد...😭
وای مادرم...😭
امان از دل زینب...😭