تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر صورت خورد
پس از آن تركه ی چوبی اثرش را سوزاند
دخترك زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا كرد
شاخه ی نسوخته نخل پرش را سوزاند😭
امان از دل زینب...😭