🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_خداحافظ_کرخه🌹🕊 #خاطرات : #داوود_امیریان🌹🍃 فصل دوم...( قسمت دوم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم...( قسمت سوم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین حرفش تمام نشده بود که خمپاره بعدی آمد دسته گل سرخی را می ماند که پس از انفجار گل های سرخ آن رها می شدند مجید افتاد به طرفش رفتم فقط گفت یا حسین و دیگر هیچ سرش را روی پایم گذاشتم داغ شدم از دهان مجید خون می ریخت ترکش پشت سرش را شکافته بود از خون مجید خیس شدم چفیه اش را روی صوراش کشیدم حمید عکسری نفس زنان رسید و بدون تامل گفت چی شده این کیه و بعد بدون مکث چفیه را کنار زد زیر نور منورها اشک ها مثل یاقوت سرخ تلالو داشت حمید و مجید همیشه با هم بودند و حالا در این شب پر منور پیکر مجید در آغوش حمید بود چه گریه غریبانه ای داشت حمید. حمید زیر آتش پیشانی مجید را بوسید و با بغض گفت مجید دست منم می گرفتی آهی کشید برخاست و بی مهابا به سمت جلو دوید پیش روی به خوبی انجام می گرفت اسلحه ام بر اثر برخورد ترکش شکست آن را به گوشه ای انداختم و تفنگ شهیدی را که در گوشه ای آرام خفته بود برداشتم آتش شدیدتر شده بود دشمن مقاومت می کرد برگشتم تا از سنگر کناری خشاب به دست آورم که صدایی از داخل سنگر به گوشم خورد فریاد زدم اونجا کیه صدایی نیامد مجددا فریاد زدم که یکی از بچه های گردان حبیب رسید و پرسید چه خبر شده ؟ هیچی از این سنگر صدا می یاد نارنجکی کشید و داخل سنگر انداخت سنگر با صدای مهیبی منفجر شد و دو جنازه عراقی را به بیرون پرتاب کرد. یکی از راه رسید و سوال کرد که چه خبر شده؟ چیزی نشده دو نفر از برادرای مزدور راه هنم رو پرسیدن که نشونشون دادم. اجساد دشمن همه جا به چشم می خورد در آتشی که افروخته بودند می سوختند صدایی دیگر توجهم را جلب کرد که فریاد می کشید یه عده عراقی اینجا هستن دارن فرار می کنن تفنگ را روی رگبار گذاشتم و زیر منورها آن ها را نشانه رفتم با بسیجی دیگری آن ها را زیر رگبار گلوله گرفتم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---