یلدا؟! ما امسال، شب‌های طولانی‌‌مان یکی و دو تا نبود... انگار، دل آدم بی‌قرار باشد، حال و هوای زمین و زمان به سامان نباشد، روز‌ها از تقویم قِل می‌خورند و بی‌ خانه و کاشانه می‌شوند طولانی‌ترین شب سال ما، شب ۳۱ اردیبشهت بود؛ همان وقتی که خودمان گوشه خانه بودیم دل‌هایمان جنگل ارسباران، لا‌به‌لای درخت‌ها، دنبال مردِ مردم می‌گشت طولانی‌ترین شب سال شب ۷ام و ۱۵ام تیر بود وقتی نفر به نفر چشم انتظار برگه‌های سفید بودیم تا به وصیت پیر جماران عمل کنیم؛ "نگذاریم کشور به دست نااهلان بیوفتد" طولانی‌ترین شب سال، شب ۶ مهر بود زمانی که آن‌وری ها هروله می‌کردند و ما چشم انتظار بودیم تا سید دوباره بیاید، خطبه بخواند، روح بدمد در جان پر التهاب ما طولانی‌ترین شب سال شب ۱۰ مهر بود زمانی که یک به یک موشک‌ها را نگاه می‌کردیم تا ببینیم عوض جان عزیزان ما بر سر کدام غاصب فرود می‌آید القصه؛ ما شب‌های طولانی زیاد داشتیم. الان فقط قرار است یک دقیقه بیشتر، دلمان برای پاره‌های جانمان تنگ شود...همین‌.