🥀 :شش مـاه بـعد !خب مامان تو چند تا جزء حفظ کردی؟- زینب:مامان من فقط جزء سی و جز ی￾ تا چهار رو حفظ کردم اونم با بدختی الهی فدات شم افرین این عالیه قشنگ مامان- خب مامان بعضیا قدرت حفظیاتشون کمتره تواز پنج سالگی تا امروز که شش سالته تونستی پنج جزء حفظ کنی اگه خدا بخواد تا نه سالگی میتونی حافظ قران بشی ولی باید تلاشتو بیشتر کنی زینب:چشم مامان چشمت بی بلا،عباس جان تو چی؟- عباس:مادر ،من تونستم جزءسی و از ی￾ تا ده رو حفظ کنم افرین پسرم این خیلی خوبه عالیه- خب خب بریم سراغ حسینم پسرم تو بگو حسین:مامان جون من تازه فارسی رو یادگرفتم و تا الان یه جزء حفظ کردم ببخشید بعدم با شرمندگی سرش و زیر انداخت عزیز دلم ،تو خیلیم خب حفظ کردی من با این سنم اندازه بچه هام قران حفظ نیستم الان من سه جز حفظم ولی- از تو بزرگار بودم وقتی یه حز حفظ کردم خب تو خیلی خوب پیشرفتی همینطوری ادامه بده به ساعت نگاه کردم دو ظهر بود بعد لز تعطیلات نوروز ازمون دارم دانشگاه بچه ها ساعت پنج ریاضی تمرین میکنیم خالتونم میاد انشاءا￾- بلند شدم کیک شکلاتی رو از فر در اوردم از بعد از نماز صبح دارم درس میخونم تا بعد از نماز ظهر حتی موقع درست کردن نهار کتاب به دست بودم کیک رو حلقه ای برش زدم خامه ای که درست کرده بودم زدم بهش و کیک و اماده کردم بزارید اتفاقاتی که افتادو بگم خب اول از همه باید بکم ،دو قلو ها" الان شش سالشون شده خلاصه هر کدوم یکسال بزرگتر شدن،خونمون رو عوض کردیم خیلی از خونه قبلی بهتره 'دختر اشکان بدنیا امد اسمش رو گذاشتن' نازنین فاطیما بچش پسر بود که اسمش رو امیرعلی گذاشتن اون الان یک ماهشه ولی باید بگم عاطفه همچنان هفت سالشه چون خرداد تولدشه و الان ۲۹اسفند و من بعد از تعطیلات امتحان سختی دارم البته امتحان های سختی باید خیلی تلاش کنم خریدای عید انجام شده و الان کاری ندارم فقط با بچه ها تمرین میکنم و درس میخونم اها هستی ازدواح کرده صدای زنگ در امد رفتم به ایفون نگاه کردم مامان بود در و زدمو چادرمو سرم کردم رفتم حیاط مامان ،سلام خوش امدین بفرمایین- عاطفه با چادر و کوله ای پشتش بود سریع دویید بغلم عاطفه:سلام اجی جون دلم برات تنگ شده بود سلام عزیز خواهر خوبی فدات بشم من- مامان:سلام زهرا جان خوبی مامان بچه ها خوبن محمد خوبه الان خونست؟ ممنون مامانجون همه خوبن به لطف خدا نه محند سر کاره مادر جون بفرمایید تو مامان امد داخل و منو عاطفه- هم رفتیم و رفتم براشون شربت بیارم مامان شربت میخوری؟- مامان:اره شربت ابلیمو درست کرده بودم واسه همه ریختم تو سینی و بردم براشون عاطفه:ابجی میدونی ما ۱۴فروردین امتحان ریاضی داریم کلا امتحان داریم ولی ابجی من همشو بلدم یکی از دوستام میگفت میشه جهشی خوند اره عزیزم الان فکر کنم تو کلا دو سه سال بتونی جهشی بخونی مثلا الان بجای دوم بری سوم یا چهارم ولی اذیت- میشی عاطفه:دلم میخواد برم باشه عیب نداره عزیزم با مدیرت صحبت میکنم- زینب:مامان عروسک،من کو کدومش؟- زینب:رقیه عروسکی که واسش چادر درست کرده بودم یادم امد گذاشتمش تو اتاق خودمون تو اتاق ماست زینب- رفت عروسکشو اورد و با عاطفه نشستن بازی کردن پسرا هم رفت تو اتاق خودشون مامان من برم کیک درست کروم برش بدم بیارم- مامان:باشه برو زهرا کیک رو از یحچال در اوردم برش زدمو گذاشتم تو میز واسه بچه هام بردم بالا