بعضى از مفسران مى‏گويند:اين آيه بيانگر برخورد شيطان با انسان در لحظات آخر عمر است، شيطان سعى مى‏كند تا انسان را در حالت كفر از دنيا ببرد، و به خصوص هنگام مرگ، كه يك حالت ضعف شديد است، شيطان به انسان نزديك مى‏شود و اشياء مورد علاقه او را به او نشان مى‏دهد، و به انسان همان اشياء او را تا سر حد كفر مى‏كشاند، آنگاه از او بيزارى جسته و از نزد او فرار مى‏كند. جمعى از مفسرين شيعه و اهل تسنن، داستان عجيب برصيصاى عابد را ذيل اين آيه ذكر كرده‏اند و مى‏گويند: منظور از انسان در اين آيه برصيصا است، در اين باره احاديثى نيز نقل شده است. 1- داستان عجيب برصيصاى عابد در ميان بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصيا زندگى مى‏كرد، او زمان طولانى عبادت كرده بود و در اين راستا به حدى از قرب الهى رسيده بود كه مردم بيماران روانى را نزد او مى‏آوردند، او دعا مى‏كرد، آنها سلامتى خود را باز مى‏يافتند روزى زن جوان بيمارى را كه از يك خانواده باشخصيت بود، برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد آن زن مدتى در نزد برصيصيا بماند تا شفا يابد. شيطان از فرصت استفاده كرد و به وسوسه گرى پرداخت، و آن قدر زن را به نزد او زينت داد كه آن مرد عابد به آن زن تجاوز كرد، چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار است، عابد خود را در تنگناى سخت ديد، براى اين كه گناهش، كشف نگردد، آن زن را كشت و در گوشه‏اى در بيابان دفن كرد. برادران آن زن از اين جنايت هولناك، آگاه شدند، و اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد، امير با جمعى، به تحقيق پرداختند پس از قطعيت خبر، آن عابد را از عبادتگاهش فرو كشيده، و فرمان اعدام او صادر گرديد. در روز معينى در حضور جمعيت بسيار، عابد را بالاى چوبه دار بردند، وقتى او بالاى چوبه دار قرار گرفت، شيطان در نزدش مجسم شد و به او گفت: اين من بودم كه تو را به اين روز افكندم، و اگر آنچه را مى‏گويم، اطاعت كنى تو را از اين مهلكه نجات خواهم داد. عابد گفت: چه كنم. شيطان گفت: تنها يك سجده براى من انجام دهى كافى است. عابد گفت: در اين حال كه مى‏بينى، نمى‏توانم سجده كنم. شيطان گفت: اشاره‏اى كفايت مى‏كند. عابد، با گوشه چشم خود يا با دستش اشاره كرد، و شيطان را اين گونه سجده نمود و همان دم جان سپرد و از دنيا رفت (16) اين است نمونه‏اى از عاقبت سوء پيروان شيطان، و كفر و درماندگى آنها در لحظه سخت مرگ. و طبق بعضى از روايات، از برصيصا به عنوان راهب (عالم و عابد بزرگ مسيحى) ياد شده كه انسان از او تقاضاى دو سجده كرد، او دو سجده كرد و از دنيا رفت‏(17) قابل توجه اينكه امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كسى كه لحظه مرگش فرا رسد، ابليس يكى از شيطانهاى خود را نزد او مى‏فرستد تا او را به سوى كفر بكشاند، و يا او را در دينش مشكوك سازد، تا او با اين حال از دنيا برود، كسى كه با ايمان باشد، شيطان قدرت ندارد كه او را به كفر يا شرك در دينش وادارد، آنگاه فرمود: فاذا حضرتم موتاكم فلقنوهم شهادة ان لا اله الا اللّه وان محمد رسول اللّه . هرگاه به بالين آنان كه در حال مرگ هستند حاضر شديد، آنها را به گواهى دادن به يكتائى خدا، و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تلقين كند (18) 2- نشكن، نمى‏گويم!! يكى از علماء نقل مى‏كرد: در مشهد به تحصيل علوم دينى و حوزوى اشتغال داشتم، يكى از طلبه‏ها كه از دوستان من بود بيمار شد و به قدرى بيماريش شديد گرديد كه به حالت مرگ افتاد، در اين هنگام ما او را تلقين مى‏كرديم، به او مى‏گفتيم: بگو لا اله الا اللّه، اللّه اكبر، و...، او در پاسخ مى‏گفت: نشكن نمى‏گويم. ما تعجب كرديم، از اين رو كه او طلبه خوبى بود، راز چيست كه پاسخ ما را نمى‏دهد و به جاى آن، سخن بى ربطى به زبان مى‏آورد؟ تا اينكه لحظاتى حالش خوب شد، تا از او پرسيديم چرا در برابر تلقين ما، مى‏گفتى: نشكن نمى‏گويم؟ رازش چيست؟ در پاسخ گفت: اول آن ساعت مخصوص من را بياوريد تا بشكنم، و بعد ماجرا را براى شما تعريف كنم. ساعتش را نزدش آوردند و به او دادند، او گفت: من به اين ساعت علاقه بسيارى داشتم، هنگام احتضار، شنيدم شما به من مى‏گوئيد: بگو: لا اله الا اللّه و... ولى شخصى (شيطانى) در برابرم ايستاده بود و همين ساعت مرا در دست داشت، و در دست ديگرش چكش بود و آن را در بالاى سر ساعت من نگاه داشته بود، مى‏خواستم جواب شما را بگويم، و هم نوا با تلقين شما، ذكر خدا به زبان بياورم، آن شخص به من مى‏گفت : اگر اللّه اكبر و لا اله الا اللّهبگويى ساعت تو را مى‏شكنم، من هم چون آن ساعت را بسيار دوست داشتم، به او مى‏گفتم: نشكن نمى‏گويم. 3- توجه امام خمينى (رحمة الله عليه) به لحظات سخت مرگ