همدم، مبعوث نشوى، مگر به او، سؤال كرده نشوى، مگر از او، بنابراين همدم صالحى براى خود قرار بده، زيرا اگر صالح باشد، با او انس مىگيرى، و اگر فاسد باشد، از هيچ چيزى وحشت نمىكنى، مگر از او، و آن همدم عمل تو است.
صلصال عرض كرد: دوست داشتم، اين سخن در چند شعر در آيد، و ما به آن، بر هر كه نزديك ما است، افتخار كنيم، و آن را گنجينهاى ماندنى براى خود سازيم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به دنبال ( شاعر معروف آن عصر) حسان بن ثابت فرستاد، تا او را حاضر كنند، و آن گفتار را به شعر تبديل نمايد.
قيس مىگويد: هنوز حسان نيامده بود، من اشعارى را كه تا حدودى معناى كلام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ترسيم كرد، پيش خود، سرودم، و به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كردم : من اشعارى دارم كه به گمانم با مضمون سخن شما تطبيق كند، فرمود بگو، گفتم:
تخير قرينا من فعالك انما قرين الفتى فى القبر ما كان يفعلولا بد بعد الموت من ان تعده ليوم ينادى المرء فيه فيقبلفان كانت مشغولا بشيىء فلا تكن بغير الذى يرضى به اللّه تشغلفلن يصحب الانسان من بعد موته و من قبله الا الذى كان يعملالا انما الانسان ضيف لا هله يقيم قليلا بينهم ثم يرحل
همدم و دوستى از كارهايت انتخاب كن، كه همانا همدم انسان در قبر عمل اوست.
و چارهاى نيست كه بايد (براى) بعد از مرگ آن همدم را آماده كنى، براى آن روزى كه انسان را ندا مىزنند و او مىآيد.
پس اگر به كارى مشغول هستى، به چيزى جز آنچه موجب خوشنودى خدا است، مشغول نباش.
و هرگز بعد از مرگ و قبل از آن : جز عمل، چيزى همنشين او نيست.
آگاه باش كه انسان ( در اين دنيا) مهمان خويشان خود است، ولى پس از اندك زمانى از ميان آنها كوچ مىكند(173)
12- عذاب معاويه در عالم برزخ
امام صادق (عليه السلام) فرمود: همراه پدرم در بيابان عشفان (نزديك مكه) سوار بر استر حركت مىكرديم، ناگهان استر رم كرد، به پيش نگاه كرديم ديديم زنجيرى به گردن مردى بستهاند، و دو طرف آن زنجير در دست مرد ديگرى است، و او را مىكشاند، آن مردى كه زنجير در گردنش بود به پدرم عرض كرد: به من آب بياشام.
آن مردى كه او را با زنجير مىكشيد، به پدرم گفت: آب به اين مرد نرسان، خدا به او آب نرساند
من به پدرم گفتم : اين مرد تشنه با اين حال، كيست؟
فرمود: اين معاويه است (كه در عالم برزخ) عذاب مىشود. ( بحار، ج 6، ص 248، به نقل از الاختصاص شيخ مفيد، نظير اين مطلب در برابر امام سجاد (عليه السلام) رخ داد، يحيى بن ام طويل كه همراه آن حضرت بود، پرسيد: اين مرد تشنه و گرفتار عذاب كيست ؟
امام سجاد(ع) فرمود: این ملعون معاویه است(همان مدرک))
13- عذاب قبر دو نفر به خاطر دو گناه
جابر بن عبداللّه انصارى مىگويد: همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عبور مىكردم تا به كنار دو قبر رسيديم، آن حضرت فرمود: صاحبان اين دو قبر اكنون عذاب مىشوند، عذاب يكى از اينها از اين رو است كه در دنيا غيبت مىكرد و عذاب ديگرى از اين روست كه از پاشيدن قطرات ادرار به بدنش، پرهيز نداشت.
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، چوب تازهاى طلبيد و آن را دو نيمه كرد و فرمود: هر كدام را در يكى از آن دو قبر فرو كنيد، همين كار را انجام داديم فرمود: تا هنگامى كه اين دو چوب تازه و تر هستند، آنها عذاب نمىشوند (174)
14- عذاب ابن زياد در عالم برزخ
در ماجراى قيام مختار كه در سال 66 و 67، هجرى قمرى واقع شد، عبيداللّه بن زياد در كنار شهر موصل به دست ابراهيم بن مالك اشتر كشته شد، ابراهيم سرهاى بريده ابن زياد و سران دشمن را براى مختار فرستاد، مختار در اين هنگام غذا مىخورد، كه سرهاى بريده دشمنان را كنار مسند مختار به زمين ريختند.
مختار گفت: حمدو سپاس خداوند را كه سر مقدس حسين (عليه السلام) را هنگامى كه ابن زياد غذا مىخورد نزدش آوردند، اكنون سر نحس ابن زياد را در اين هنگام كه غذا مىخورم نزد من آوردند.
در اين هنگام ديدند مار سفيدى در ميان سرها پيدا شد و وارد سوراخ بينى ابن زياد شد و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و از سوراخ گوش او وارد گرديد و از سوراخ بينى او بيرون آمد، و اين عمل چندين بار تكرار گرديد.
مختار پس از صرف غذا برخاست و با كفشى كه در پايش بود به صورت نحس ابن زياد زد، سپس كفشش را نزد غلامش انداخت و گفت: اين كفش را بشوى كه آن را به صورت كافر نجس نهادم،
مختار سرهاى نحس دشمنان را براى محمد حنفيه در حجاز فرستاد، محمد حنيفه سر ابن زياد را نزد امام سجاد (عليه السلام) فرستاد، امام سجاد در آن وقت، غذا مىخورد، فرمود، روزى سر مقدس پدرم را نزد ابن زياد آوردند، او غذا مىخورد، عرض كردم: خدايا مرا نميران تا اينكه سر بريده ابن زياد را در كنار سفرهام كه غذا مىخورم بنگرم، حمد و سپاس خدا را دعايم را اكنون به استجابت رسانيده است(175).