نويسنده كتاب معادشناسى، علامه حسينى طهرانى نقل مى‏كند: در آن هنگام كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم، عصر پنجشنبه‏اى براى زيارت اهل قبور، به وادى السلام نجف رفتم، در آنجا آيت اللّه حاج آقا بزرگ تهرانى (صاحب كتاب الذريعه) را ديدم، به خدمتش رفته و سلام كردم و با همديگر فاتحه مى‏خوانديم و راه مى‏رفتيم... هنگام بازگشت، همراه ايشان بودم، در راه فرمود: هنگامى كه كودك بودم، منزل ما در تهران، محله پامنار بود، چند روز بود كه مادر بزرگم (مادر پدرم) از دنيا رفته بود، روزى مادرم در خانه، آلبالو پلو پخته بود، در آشپزخانه صداى سائلى را شنيد، تصميم گرفت نثار روح مادر بزرگم (كه تازه از دنيا رفته بود) مقدارى از آلبالو پلو به آن فقير سائل بدهد، ولى ظرف تميز در دسترس نبود، با شتاب براى اينكه سائل از در خانه رد نشود، مقدارى از آلبالو پلو را در ميان طاس حمام كه در دسترس بود، ريخت و به سائل داد، و هيچ كسى از اين موضوع، آگاه نشد. نيمه شب پدرم از خواب بيدار شد و مادرم را بيدار كرد و گفت: امروز چكار كردى؟ مادرم گفت: نمى‏دانم پدرم گفت: هم اكنون مادرم را در خواب ديدم و به من گله كرد و گفت، من از عروس خود گله دارم، امروز آبروى مرا نزد مردگان برد، غذاى مرا با طاس حمام فرستاد. مادرم هر چه فكر كرد چيزى يادش نيامد، ناگهان متوجه شد كه مقدارى آلبالو پلو در ظرف طاس، به سائل داده است، و در عالم برزخ غذاى آن مرحومه شده است. آنگاه آيت اللّه حاج آقا بزرگ فرمود: هر احسانى كه انسان انجام مى‏دهد، بايد با كمال احترام و تجليل نسبت به مستمند باشد... (182) 20- وحشت حيوانات از عذاب قبر كافر جابر مى‏گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قبل از آن كه به مقام پيامبرى برسم، شتر و گوسفند مى‏چراندم، هيچ پيامبرى نيست مگر اين كه چوپانى كرده است، گاهى ديدم شتر و گوسفند در جاى خود مستقر هستند هيچ چيزى در اطراف آنها نبود، كه آنها را بترساند، ناگهان مى‏ديدم آنها يكباره، هراسان از جاى خود حركت مى‏كردند و به هوا مى‏جستند، با خود مى‏گفتم: راز هراس و جست و خيز ناگهانى اين حيوانات چيست؟، هنگامى كه به مقام پيامبرى رسيدم جبرئيل براى من چنين گفت: وقتى كه كافر بميرد، آنچنان ضربه‏اى به او مى‏زنند كه تمام مخلوقاتى كه خدا آفريده است از آن ضربه وحشت زده مى‏شوند، مگر طايفه جن و انس، گفتم، پس اين اضطراب ناگهانى حيوانات، به خاطر ضربت خوردن كافر است، فنعوذ باللّه من عذاب القبر: پس پناه مى‏بريم به خدا از عذاب قبر(183) 21- خواب عجيب پدر جابر، و ديدن مقام يكى از شهيدان‏ مبشر بن عبدالمنذر، از سربازان رشيد اسلام بود، و در جنگ بدر به شهادت رسيد، چند روز قبل از جنگ احد، عبداللّه پدر جابر انصارى، او را در عالم خواب ديد كه در بهشت است، عبداللّه به فضاى با صفاى بهشت مى‏نگريست، و گويى دلش مى‏خواست او نيز در آنجا باشد. مبشر به او گفت: چند روز ديگر تو نيز نزد ما مى‏آيى. عبداللّه پرسيد: تو در كجا هستى؟ مبشر گفت: در بهشت هستم، هر جا بخواهم به سير و سياحت مى‏پردازم و از نعمتهاى بهشت، بهره‏مند مى‏شوم. عبداللّه پرسيد: مگر تو در جنگ بدر، كشته نشدى؟ مبشر گفت: آرى من در آن جنگ كشته شدم، ولى دوباره زنده شدم. وقتى كه عبداللّه از خواب بيدار شد، هيجان زده به محضر رسول خدا (ص) آمد و ماجراى خواب خود را تعريف كرد. پيامبر (ص) فرمود: هذه الشهاده يا ابا جابر: اى پدر جابر، اين خواب از شهادت تو خبر مى‏دهد. بعد از چند روز، جنگ احد رخ داد، عبداللّه به ميدان رفت و قهرمانه جنگيد تا به شهادت رسيد(184) اين واقعه نيز نشانگر چگونگى جهان با صفاى برزخ، براى شهيدان راه خداست. 22- عذاب حجاج، هنگام مرگ و در عالم برزخ‏ سعيد بن جبير از علماى برجسته و شاگردان ممتاز امام سجاد (عليه السلام) بود و به عنوان يكى از دانشمندان شيعه و مفسران بزرگ قرآن، شهرت داشت، دژخيمان حجاج بن يوسف ثقفى استاندار عبدالملك در عراق، به دستور حجاج، سعيد را دستگير كرده و نزد حجاج آوردند و پس از گفتگوى شديد بين آن دو، حجاج دستور داد، سر از بدن او جدا كردند، او در سن 94 سالگى در ماه شعبان 59ه. ق، از دنيا رفت، او در لحظات آخر عمر، چنين نفرين كرد: خدايا حجاج را بعد از من بر كسى مسلط نكن. پانزده روز از شهادت سعيد، بيشتر نگذشت كه حجاج بر اثر بيمارى سخت در بستر مرگ افتاد، گاهى بى هوش مى‏شد و گاهى به هوش مى‏آمد، هنگام به هوش آمدن، مى‏گفت: مالى و لسعيدبن جبير: مرا به سعيد بن جبير چه كار؟. هنگامى كه به حالت بى هوشى مى‏افتاد، سعيد نزد او مى‏آمد و مى‏گفت : اى دشمن خدا، چرا مرا كشتى؟ آنگاه وحشت زده بيدار مى‏شد، با اين وضع بود تا مرد. عمر بن عبدالعزيز مى‏گويد: در عالم خواب، حجاج را به صورت لاشه گنديده ديدم، به او گفتم :خدا با تو چه كرد؟ در پاسخ گفت: قتلنى اللّه بكل قتيل، قتله واحده، و قتلنى بسعيد بن جبير سبعين قتله.