☀️مجنون برای دیدن لیلی در مسیری که محلّ عبور او بود، چند روز به انتظار نشست تا اینکه در نیمه‎های یک شب از شدّت خستگی، همان‎طور که بر سر راه نشسته بود، خوابش برد. همان‎وقت لیلی از آنجا عبور کرد و وقتی دید مجنون به خواب رفته است، چند گردو جلوی او گذاشت و رفت. وقتی مجنون بیدار شد و گردوها را دید، فهمید لیلی آمده و رد شده است و با این گردوها با او حرف زده و گفته است تو عاشق نیستی و باید بروی گردوبازی کنی؛ عاشق که خواب به چشمش راه ندارد. ▫️عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی▫️ 📒 کتاب مصباح الهدی تألیف استاد مهدی طیّب ✨🌻﷽🌻✨ ─┅═ೋ❅🌤🖋☕️🌤❅ೋ═┅─ 💫🌺🖋سخنان ناب، نکته ئی ناب💌🌺💫 https://eitaa.com/joinchat/2533621779C3ca6409ca3 ─┅═ೋ❅🌤🖋☕️🌤❅ೋ═┅─ @nokteenab https://eitaa.com/nokteenab