🔖 |
لحظه نوشت|
قطره های باران
روی چادرم که تازه شسته شده بود
مینشست و
عطر شویندههای معطرش را
بیشتر پراکنده میکرد!
نگران هیچ چیز نبودم...
حتی جای پارک!
چون مثل همیشه
دقیقا مقابل مزارت برایمان جا گرفته بودی!
و حتی دخترخانمی را سپرده بودی
که بغض نگاهم را به لبخندی مهمان کند
و بگوید:
"بیا زیر چتر دعا کن!
خیس نشوی"
و اشکهایی که بعد از این همه دوری
با قطرههای باران
همنوا میشدند...
کسی چه میداند
باران ما را خیس میکند
یا ما آسمان را!
اما تو خوب میدانی
هرجای دنیا که باشم،
هوا بارانی باشد یا آفتابی،
فرقی نمیکند!
مهم این است که ۲۱ دی ماه
دستهایم، سنگ مزارت را لمس کند و
زیر لب همان دعای همیشگی را
زمزمه کنم...
#حاج_مصطفی
🆔
https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f