وقتی از گوشه پذیرایی جا‌به‌جا می‌کنی بخاری را می‌نشینم کنار پنجره تا حس کنم موسم بهاری را با کمی جابجایی و تغییر ، ماه اسفند رفته از خانه یادمان داده است فروردین،فوت‌و‌فن‌های خانه‌داری را خانه ما نه مردسالاری‌ست ،نه زن‌ زورگو به خود دیده‌ست عشق ما را صبور بارآورد ، خسته کردیم بردباری را زندگی هم اگر به ما لج‌کرد، تو به روی خودت نیاوردی من که هروقت ناامید شدم ، درتو دیدم امیدواری را بین‌مان روزمرگی‌ها را عشق تقسیم کرده است انگار گاه من قسط وام های تو را دادم و تو تمیزکاری را گاه هم من صدای ایرج را روز و شب گوش کرده‌ام با تو گاه تو می‌نشینی و با من آلبوم‌های افتخاری را می‌رسی تو به کارهای خودت، می‌رسم من به‌خانه و به خودم سال نورا به من بده تحویل، جایش این شعر یادگاری‌را