به نام خدای خوب و مهربون داستانی که امروز می خوام برات بگم داستان یه دختر خانومه به نام سهیلا🧕 تابستون بود و فصل تعطیلی درس و مدرسه📚 هفته پیش کارنامه ها رو توی سایت مدرسه گذاشته بودند و تقریباً یک ماهی شد که سهیلا دوستاش رو ندیده بود😢 از آنجایی که سهیلا خیلی به بودن کنار دوستاش علاقه داشت دنبال یه فرصتی بود برای دیدن آنها که یهو به ذهنش رسید که پارک بانوانی که نزدیک خونشون هست گزینه مناسبیه 🤩 آخه هم توی این پارک می تونستن با خیال راحت کنار هم باشند هم کلی ورزش های جذاب مثل والیبال دوچرخه سواری اسکی و ... میتونستن انجام بدهند🚴‍♀️ 🏐 🏸 همین شد که بعد از اینکه موضوع را با پدر و مادرش مطرح کرد و از آنها اجازه گرفت. بدون صبر دوید سمت تلفن و به شادی که بهترین دوستش بود تلفن کرد و قرار شد شادی هم به سه نفر از بقیه بچه ها خبر بده و ساعت ۵ توی پارک بانوان محله همدیگر رو ببینند ☺️🥰 دیگه تقریبا ساعت ۴ بود و سهیلا رفت که آماده بشه برای دیدن بهترین دوست هاش... کمد لباس رو باز کرد؛دوست داشت زیباترین لباسش رو انتخاب کنه آخه زیبایی همیشه برای سهیلا خیلی مهم بود🤔تو همین فکرا بود که چشمش افتاد به مانتوی خوشرنگی که چند هفته پیش از مادربزرگش کادو گرفته بود😊☺️ با خودش گفت رنگ پرتقالی حتماً یک انتخاب مناسبه🍊 شال لیمویی رنگش رو هم برداشت و موهاش رو مرتب کرد وشال رو انداخت روی سرش🍋 بعد اینکه شال رو روی سرش مرتب کرد حس کرد اگر موهاش یک کمی بیرون باشه زیباتر میشه... پس یکم شال رو کشید عقب و دوباره خودشو توی آینه دید یه لبخند رضایت روی لبش نشست و آماده شد برای رفتن😎 چون پارک نزدیک بود تصمیم گرفت پیاده بره از مادر و پدرش خداحافظی کرد و راه افتاد... تو خیال خوش دیدن دوست های خوبش بود که یهو خانم کوثری همسایه دیوار به دیوار شون رو دید. خانم کوثری با یک لبخند گرم به سهیلا سلام کرد و بعد از احوالپرسی خیلی آهسته طوری که فرد دیگری متوجه نشه به سهیلا گفت: عزیز دلم چقدر با این لباس ها زیباتر شدی خدارو شکر که خدا این همه زیبایی به تو داده اما حیف موهای زیبای تو است که هر کسی اجازه دیدن شون رو داشته باشه بهتر نیست که موهای خوشگلت رو بپوشونی؟! یهو خورد تو ذوقش با خودش گفت مگه چه اشکالی داره یه ذره هم موهام بیرون باشه؟! اصلاً چرا من نباید زیبا بیرون بیام؟! اصلاً چرا خانم کوثری به خودش اجازه میده به من تذکر بده؟! کم‌کم عصبانی شد و....